{عشق کیوت}💙
{عشق کیوت}💙
₽3
ازبان جیمین
توی شرکت بودم ک بهم زنگ زدن و گفتن ک شریک چند سالم تصادف کرده و الان توی کماس سریع رفتم بیمارستان و بهش نگا میکردم یک ساعت گذشت همینجوری تکیه داده بودم به دیوار ک دیدم یه دختره بدو بدو اومد پشت شیشه وایساد و چند تا دختر دیگ همراهش بودن فک کنم دختر جانگ سو بود چقدر زیبا بود صورتش اندامش کلا ویژگی های ی دختر منحصر به فرد رو داشت جلو نرفتم آنقدر گریه کرده بود چشماش پف کرده بود و به همراه نوک بینیش قرمز شده بود خیلی کیوت به پدرش ک بی جون روی تخت بود نگاه میکرد ی دفعه یادم افتاد ک از اون موقع ک اومده سر پا وایساده و هیچی نخورده رفتم براش غذا گرفتم و اومدم دادم به کوک ک براش ببره کوک دم در تو ماشین خوابش برده بود بیدارش کردم
جیمین: کوک کوووووک
کوک: ها ها چیه بهوش اومد؟
جیمین: نه هنوز ولی دخترش اومده از اون موقع ک اومده هیچی نخورده و همونجوری وایساده رو به رو شیشه
کوک: او
جیمین: بیا اینو بگیر ببر بهش بده فقط نگی من بهت گفتم
کوک: آخی دختر بیچاره باشه
کوک رفت توی بیمارستان و رفت سمت بخشی ک پدر آ.ت اونجا بود ک ا.تو دید
از زبان آ.ت
وایساده بودم تمام حواسم به پدرم بود ک اگه تکون خورد پرستارو صدا بزنم همینجوری وایساده بودم ک دیدم ی پسره صدام کرد
کوک: آهای
آ.ت: بله
کوک: تو باید دختر جانگ سو باشی درسته؟
آ.ت: بله خودم هستم
کوک: عاها خوشبختم من وکیل شریک پدرت هستم
آ.ت: خوشبختم آقایهه......
کوک: جعون جونگ کوک هستم
آ.ت: عا بله آقای جعون( بچه ها ببخشید هر کاری میکنم کیبرد فامیلی کوک و درست نمیکنه)
کوک: جونگ کوک صدام کن
آ.ت: خوشبختم جونگ کوک
کوک: همچنین
از زبان کوک
کوک: عاااا راستی فکر کنم خیلی وقته اینجا وایسادی و هیچی نخوردی بیا اینو بخور غذا رو گرفتم سمتش
ا.ت: ممنونم اما من باید مراقب پدرم باشم
کوک: تو بشین و غذاتو بخور من مراقبشم باید جون داشته باشی تا مراقبش باشی
آ.ت با تردید گفت: باشه
و نشست تا غذاشو بخوره از اون موقع آنقدر تو فکر بود ک حتی نفهمید کی زمان گذشت ...........
₽3
ازبان جیمین
توی شرکت بودم ک بهم زنگ زدن و گفتن ک شریک چند سالم تصادف کرده و الان توی کماس سریع رفتم بیمارستان و بهش نگا میکردم یک ساعت گذشت همینجوری تکیه داده بودم به دیوار ک دیدم یه دختره بدو بدو اومد پشت شیشه وایساد و چند تا دختر دیگ همراهش بودن فک کنم دختر جانگ سو بود چقدر زیبا بود صورتش اندامش کلا ویژگی های ی دختر منحصر به فرد رو داشت جلو نرفتم آنقدر گریه کرده بود چشماش پف کرده بود و به همراه نوک بینیش قرمز شده بود خیلی کیوت به پدرش ک بی جون روی تخت بود نگاه میکرد ی دفعه یادم افتاد ک از اون موقع ک اومده سر پا وایساده و هیچی نخورده رفتم براش غذا گرفتم و اومدم دادم به کوک ک براش ببره کوک دم در تو ماشین خوابش برده بود بیدارش کردم
جیمین: کوک کوووووک
کوک: ها ها چیه بهوش اومد؟
جیمین: نه هنوز ولی دخترش اومده از اون موقع ک اومده هیچی نخورده و همونجوری وایساده رو به رو شیشه
کوک: او
جیمین: بیا اینو بگیر ببر بهش بده فقط نگی من بهت گفتم
کوک: آخی دختر بیچاره باشه
کوک رفت توی بیمارستان و رفت سمت بخشی ک پدر آ.ت اونجا بود ک ا.تو دید
از زبان آ.ت
وایساده بودم تمام حواسم به پدرم بود ک اگه تکون خورد پرستارو صدا بزنم همینجوری وایساده بودم ک دیدم ی پسره صدام کرد
کوک: آهای
آ.ت: بله
کوک: تو باید دختر جانگ سو باشی درسته؟
آ.ت: بله خودم هستم
کوک: عاها خوشبختم من وکیل شریک پدرت هستم
آ.ت: خوشبختم آقایهه......
کوک: جعون جونگ کوک هستم
آ.ت: عا بله آقای جعون( بچه ها ببخشید هر کاری میکنم کیبرد فامیلی کوک و درست نمیکنه)
کوک: جونگ کوک صدام کن
آ.ت: خوشبختم جونگ کوک
کوک: همچنین
از زبان کوک
کوک: عاااا راستی فکر کنم خیلی وقته اینجا وایسادی و هیچی نخوردی بیا اینو بخور غذا رو گرفتم سمتش
ا.ت: ممنونم اما من باید مراقب پدرم باشم
کوک: تو بشین و غذاتو بخور من مراقبشم باید جون داشته باشی تا مراقبش باشی
آ.ت با تردید گفت: باشه
و نشست تا غذاشو بخوره از اون موقع آنقدر تو فکر بود ک حتی نفهمید کی زمان گذشت ...........
۶.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.