زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ¹⁴
♡این فیک شیپ نیست!♡
جین: یانگهی.....چرا گریه میکنی؟
اما اون چیزی نگفت.
جین: فقط اگه بدونم کی گریت رو در آورده میکشمش!
بهم بگوووو
یانگهی: من....به حال خودم گریه میکنم. چون....همهی این ¹⁸ سالی که زنده موندم....نمیدونستم کیم!
جین: منظورت چیه نمیدونستی کی هستی؟ خوب تو دختر کیم جائه پزشک دربار هستی غیر از اینه؟
یانگهی: آره. غیر از اینه. همین الان....فهمیدم که....من....من....دختر واقعیشون نیستم!
جین: چی؟ تو دختر واقعی اونا نیستی؟
یانگهی: ن..نه
و دوباره شروع کرد به گریه کردن
جین: یاا....گریه....نکن....من درکت میکنم
یانگهی: آخه چطور درکم میکنی؟؟
جین: چون من.....یه ولیعهد واقعی نیستم! من پسر خوندهی هونگجون هستم!
یانگهی: با حرفش تعجب کردم و سرم رو آوردم بالا و گفتم:
یانگهی: چ...چی؟
جین: چندسال پیش.....پدر و مادر واقعی خودم....من رو رها میکنن. وقتی که هنوز نوزاد بودم. هونگجون که میدونست همسرش ریونا نمیتونه بچه دار بشه....من رو به سرپرستی گرفت و گفت که این بچهی منه!
و وقتی امپراطور از این موضوع خبر دار شد....منو فرستاد گئومسونگ که مهارت های رزمی یاد بگیرم و دور از....هونگجون باشم
اما من....ولیعهد واقعی این سرزمین نیستم!
یانگهی: یعنی....تو پسر عالیجناب هونگجون نیستی؟
جین: معلومه که نه. اما هیچکس جز امپراطور مینهو و هونگجون و ریونا خبر نداره. لطفا.....به کسی نگو
بهم قول میدی که.....به کسی نگی؟
یانگهی: آ..اره....خیالت راحت من به کسی نمیگم!
جین: ممنونم ازت.....یانگهی "لبخند"
《توی اون شرایط.....حالم خیلی بد بود. اما.....اما ولیعهد جین...یه جورایی تونست منو بخندونه!
با جوک های بی مزه ای که تعریف میکرد و خودش غش میکرد از خنده
و منم بهشون میخندیدم. که......》
تهیونگ: از خونه خارج شدم و رفتم تا یانگهی رو پیدا کنم
اما هیج جا نبود. حتی پیش دوستش مینسو!
یعنی کجا میتونه رفته باشه؟
که یادم اومد که گفته بود دریاچهی قصر رو دوست داره!
پس قطعا اونجاست!
دوان دوان رفتم اونجا. آره. اونجا بود.
ولی.....اون پسره کیه که داره باهاش میخنده؟
ته: یانگهی؟!
یانگهی برگشت و منو نگاه کرد و با حالت خاصی گفت:
یانگهی: تهیونگ! اینجا چیکار.....میکنی؟
به پسری که کنار یانگهی نشسته بود نگاه کردم و متوجه شدم که اون ولیعهد سوکجین هست!
ته: سرورم! یانگهی زود باش احترام بزار مگه نمیدونی که ایشون ولیعهد سوکجین......
جین: چرا. میدونه. خودم اومدم پیشش نشستم. تو باید....تهیونگ باشی.
ته: بله سرورم.
جین: یادمه که....با جونگکوک دوست بودی.
ته: بله سروم.
جین: پس تو برادر یانگهی هستی!
ته: .........
جا نشد دیگه بنویسم
شرطا هم کامل نبود
نظرتون؟
#تابع_قوانین_ویسگون
part ¹⁴
♡این فیک شیپ نیست!♡
جین: یانگهی.....چرا گریه میکنی؟
اما اون چیزی نگفت.
جین: فقط اگه بدونم کی گریت رو در آورده میکشمش!
بهم بگوووو
یانگهی: من....به حال خودم گریه میکنم. چون....همهی این ¹⁸ سالی که زنده موندم....نمیدونستم کیم!
جین: منظورت چیه نمیدونستی کی هستی؟ خوب تو دختر کیم جائه پزشک دربار هستی غیر از اینه؟
یانگهی: آره. غیر از اینه. همین الان....فهمیدم که....من....من....دختر واقعیشون نیستم!
جین: چی؟ تو دختر واقعی اونا نیستی؟
یانگهی: ن..نه
و دوباره شروع کرد به گریه کردن
جین: یاا....گریه....نکن....من درکت میکنم
یانگهی: آخه چطور درکم میکنی؟؟
جین: چون من.....یه ولیعهد واقعی نیستم! من پسر خوندهی هونگجون هستم!
یانگهی: با حرفش تعجب کردم و سرم رو آوردم بالا و گفتم:
یانگهی: چ...چی؟
جین: چندسال پیش.....پدر و مادر واقعی خودم....من رو رها میکنن. وقتی که هنوز نوزاد بودم. هونگجون که میدونست همسرش ریونا نمیتونه بچه دار بشه....من رو به سرپرستی گرفت و گفت که این بچهی منه!
و وقتی امپراطور از این موضوع خبر دار شد....منو فرستاد گئومسونگ که مهارت های رزمی یاد بگیرم و دور از....هونگجون باشم
اما من....ولیعهد واقعی این سرزمین نیستم!
یانگهی: یعنی....تو پسر عالیجناب هونگجون نیستی؟
جین: معلومه که نه. اما هیچکس جز امپراطور مینهو و هونگجون و ریونا خبر نداره. لطفا.....به کسی نگو
بهم قول میدی که.....به کسی نگی؟
یانگهی: آ..اره....خیالت راحت من به کسی نمیگم!
جین: ممنونم ازت.....یانگهی "لبخند"
《توی اون شرایط.....حالم خیلی بد بود. اما.....اما ولیعهد جین...یه جورایی تونست منو بخندونه!
با جوک های بی مزه ای که تعریف میکرد و خودش غش میکرد از خنده
و منم بهشون میخندیدم. که......》
تهیونگ: از خونه خارج شدم و رفتم تا یانگهی رو پیدا کنم
اما هیج جا نبود. حتی پیش دوستش مینسو!
یعنی کجا میتونه رفته باشه؟
که یادم اومد که گفته بود دریاچهی قصر رو دوست داره!
پس قطعا اونجاست!
دوان دوان رفتم اونجا. آره. اونجا بود.
ولی.....اون پسره کیه که داره باهاش میخنده؟
ته: یانگهی؟!
یانگهی برگشت و منو نگاه کرد و با حالت خاصی گفت:
یانگهی: تهیونگ! اینجا چیکار.....میکنی؟
به پسری که کنار یانگهی نشسته بود نگاه کردم و متوجه شدم که اون ولیعهد سوکجین هست!
ته: سرورم! یانگهی زود باش احترام بزار مگه نمیدونی که ایشون ولیعهد سوکجین......
جین: چرا. میدونه. خودم اومدم پیشش نشستم. تو باید....تهیونگ باشی.
ته: بله سرورم.
جین: یادمه که....با جونگکوک دوست بودی.
ته: بله سروم.
جین: پس تو برادر یانگهی هستی!
ته: .........
جا نشد دیگه بنویسم
شرطا هم کامل نبود
نظرتون؟
#تابع_قوانین_ویسگون
۹.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.