عشق پنهان♡
P1
معرفی:
اسم فیک:عشق پنهان
پایان:شاد
پارت :نامشخص
شخصیت های اصلی: تهیونگ-یونا
شرط نمیزارم ولی لطفا حمایت کنین چون شروع کارمه:)
Start
یونا
با صدای اعصاب خرد کن آلارمم بیدار شدم و با بیحالی خاموشش کردم و آروم با برخورد پرتو های نور صبح از تختم بیرون اومدم.
یه کت و شلوار مشکی پوشیدم و موهای بلندگو شونه کردم و بازشون گذاشتم و یه میکاپ لایت کردم و وسایلم و برداشتم و رفتم پایین و به مامانم صبح به خیر گفتم و دیانا (خواهر یونا که ۱۹ سالشه و دو سال از یونا کوچکتره و واقعا یونا رو دوس داره) هم گفت:سلاام آبجی
یونا:سلوم..میخوای برسونم دانشگاه؟
دیانا لبخند زد و گفت:آره..مرسییی
و با هم نشستن و صبحانه خوردن آخر سر هم یونا و دیانا با هم پاشدن و از مامانشون خداحافظی کردن و سوار ماشین مدل بالا و مشکی یونا شدن.
حقیقتا چون یونا تو یه شرکت معروف که رئیسش کیم تهیونگ بود کار میکرد درآمد خوبی داشت و تونست بعد از مرگ پدرش خانوادش رو سرپا کنه ..
بعد اینکه یونا ،دیانا رو رسوند خودش هم وارد شرکت شد و با غرور داخل شد و به سمت آسانسور رفت و به طبقه ای که رئسش اونجا کار میکرد یعنی بالاترین طبقه شرکت رفت...اما قبلش از دفتر خودش که انتهای همون طبقه بود تخته شاسی شو برداش و رفت که کار هاش رو به عنوان منشی جدید که تقریبا چند روز بود ترفیع گرفته بود رو شروع کنه و آروم در زد و اجازه ورود گرفت که...
سلوممم بچها لطفا حمایت کنین ک ادامه بدم ..
بوس به همتون😗🫰
معرفی:
اسم فیک:عشق پنهان
پایان:شاد
پارت :نامشخص
شخصیت های اصلی: تهیونگ-یونا
شرط نمیزارم ولی لطفا حمایت کنین چون شروع کارمه:)
Start
یونا
با صدای اعصاب خرد کن آلارمم بیدار شدم و با بیحالی خاموشش کردم و آروم با برخورد پرتو های نور صبح از تختم بیرون اومدم.
یه کت و شلوار مشکی پوشیدم و موهای بلندگو شونه کردم و بازشون گذاشتم و یه میکاپ لایت کردم و وسایلم و برداشتم و رفتم پایین و به مامانم صبح به خیر گفتم و دیانا (خواهر یونا که ۱۹ سالشه و دو سال از یونا کوچکتره و واقعا یونا رو دوس داره) هم گفت:سلاام آبجی
یونا:سلوم..میخوای برسونم دانشگاه؟
دیانا لبخند زد و گفت:آره..مرسییی
و با هم نشستن و صبحانه خوردن آخر سر هم یونا و دیانا با هم پاشدن و از مامانشون خداحافظی کردن و سوار ماشین مدل بالا و مشکی یونا شدن.
حقیقتا چون یونا تو یه شرکت معروف که رئیسش کیم تهیونگ بود کار میکرد درآمد خوبی داشت و تونست بعد از مرگ پدرش خانوادش رو سرپا کنه ..
بعد اینکه یونا ،دیانا رو رسوند خودش هم وارد شرکت شد و با غرور داخل شد و به سمت آسانسور رفت و به طبقه ای که رئسش اونجا کار میکرد یعنی بالاترین طبقه شرکت رفت...اما قبلش از دفتر خودش که انتهای همون طبقه بود تخته شاسی شو برداش و رفت که کار هاش رو به عنوان منشی جدید که تقریبا چند روز بود ترفیع گرفته بود رو شروع کنه و آروم در زد و اجازه ورود گرفت که...
سلوممم بچها لطفا حمایت کنین ک ادامه بدم ..
بوس به همتون😗🫰
۹۰۲
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.