عشق جذاب پارت ۱۲ فیک
دستشو گذاشت رو گونم (هار هار هار انقد منحرفین که فک کردید میزاره رو.... بی ترییتا😂) و صورتم و بدون و بوسید گفت:خوبه گفتم: بهتر شد گفت خب حالا ... با صدای مامان حرفش نصفه موند مامان:نونا دخترم بیا پایین[با داد که نونا بشنوه] گفتم خب داداشی فعلاً گفت:برو عروس خانم و ی چشمک زد منم براش قلب انگشتی گرفتم و از اتاقش رفتم بیرون و رفتم پیش مامانم و بابا مامان:خب دخترم مثل اینکه زندای و تهیونگ باهات حرف زدن نه؟ هول شده بودم و گفتم:ها؟!.. در باره چی؟(خودشو زده به اون راه😐) مامان:در رابطه با ازدواج ،نظرت چیه تهیونگ پسر خوبیه و ما موافقیم البته اگه خوات بخوای؟ گفتم:خب راستش.. منم...د..دوسش ..دوستش دارم (باخجالت به تمام😂) بابا:پس مبارکه فردا شب میاند برای خواستگاری لبخندی زدم و گفتم:من خستم میشه برم تو اتاقم و بخوابم مامان و بابا سرشون رو به معنی مثبت تکون دادم و رفتم تو اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت با هزاران خیال فردا خوابیدم...........
فردا صبح
با حس چیز نرمی چشمام و باز کردم با و یه عروسک خرس بزرگ قرمز روبه رد شدم به سختی گذاشتمش کنار و یکم دور و برم نگا کردم و متوجه شدم تهیونگ پیشمه هول شدم و ساف نشستم سر جام و گفتم:سلام گفت:سلام خانم خودم صبحت بخیر گفتم:همچنین دیدم یواش یواش داره میاد سمتم منم میرفتم عقب انقد اومد جلو که فاصلمون ۱ سانت بود گفتم:عه عه..می..میخوای ..چکار کنی..که یهو ......
بازم خماری 😂
شرمنده اگه کمه 🥲
شرط:
لایک،۱۰
کامنت،۲۰
فردا صبح
با حس چیز نرمی چشمام و باز کردم با و یه عروسک خرس بزرگ قرمز روبه رد شدم به سختی گذاشتمش کنار و یکم دور و برم نگا کردم و متوجه شدم تهیونگ پیشمه هول شدم و ساف نشستم سر جام و گفتم:سلام گفت:سلام خانم خودم صبحت بخیر گفتم:همچنین دیدم یواش یواش داره میاد سمتم منم میرفتم عقب انقد اومد جلو که فاصلمون ۱ سانت بود گفتم:عه عه..می..میخوای ..چکار کنی..که یهو ......
بازم خماری 😂
شرمنده اگه کمه 🥲
شرط:
لایک،۱۰
کامنت،۲۰
۵.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.