وانشات خونآشامی ~آشنایی خونین ~pt33
تهیونگ رفت بیرون بعد چن دیقه یکی اومد در زد درو باز کردی
دیدی ی دختر با همون لباسایی ک قبلا خدمتکارا میپوشیدن بود
تعظیم کرد بهت
": سلام خانم... اتاقشون آماده است
ا. ت: سلام.. کجاست
": همین اتاق کنارتون
باهاش رفتین
خیلی خوب پسرانه بود
ا. ت: چ زود خدمتکار اومدن
": ما چند سال هس خادم اربابیم
ا. ت: اومممم
پسرتو خابوندی ت اتاقش
رفتی پایین
تهیونگ رو پیدا کردی رفتی پیشش
ا. ت: میخای چیکارشون کنی؟
تهیونگ: هیچی نمکنم.. خیلی هم خوب شده.. ب عنوان گروگان میگیریم... راستی چند نفرن
ا. ت: ۷۵نفر
تهیونگ: پ خوبه
ا. ت: میشه باهاشون صحبت کنم
تهیونگ: باشه
تهیونگ ب یکی از نگهبانا گف ک ببرنت پیششون
پشت سرت اومد
رفتی اونجا
قبل اینک بری
از نگهبانشون پرسیدی چی دارن میگن
": زیاد نفهمیپم چی میگفتن.. میگفتن اون چون زیباعه بخاطر اون پیش خودشون نگه داشتن ذاتا کارش اینه.. اون کسیه ک بلده چط دل مردارو ببره.. اینجور چیزا میگفتن. اصلا نفهمیدم چی گفتن
ا. ت: اهان باشه ممنون
رفتی تو
همه پاشدن
گفتن چی شده چی شده
میگفتن خیلی نگرانتون شدیم
اـت: اره کلاغا خبر رسوندن خیلی نگرانم بودین!... قانعشون کردم کاریتون نداشته باشن.. فکر فرار هم نکنید ک ابدا بتونین.. واستون غذا میفرستم
درو باز کردی
و برگشتی گفتی: مواظب باشین.. چو منم نمیتونم کمکتون کنم اونموقع
رفتی بیرون
همه باهم کل کل میکردن ک اون کیه مگ
': شاید اونم خوناشامه
`: ن بابا من دوندوناشو دیدم خیلی زیبان
ک همه یجور نگاش کردن
": الان فکر میکنم بعداز مسئله پیدا شدن خوناشام ها اون پیدا شد.. من اونو از قبل میشناختم درست بعد اون ماجرا پیداش شد
"': ی کاسه ای زیر نیم کاسه هس امیدوارم ب بدمون تموم نشه
دیدی ی دختر با همون لباسایی ک قبلا خدمتکارا میپوشیدن بود
تعظیم کرد بهت
": سلام خانم... اتاقشون آماده است
ا. ت: سلام.. کجاست
": همین اتاق کنارتون
باهاش رفتین
خیلی خوب پسرانه بود
ا. ت: چ زود خدمتکار اومدن
": ما چند سال هس خادم اربابیم
ا. ت: اومممم
پسرتو خابوندی ت اتاقش
رفتی پایین
تهیونگ رو پیدا کردی رفتی پیشش
ا. ت: میخای چیکارشون کنی؟
تهیونگ: هیچی نمکنم.. خیلی هم خوب شده.. ب عنوان گروگان میگیریم... راستی چند نفرن
ا. ت: ۷۵نفر
تهیونگ: پ خوبه
ا. ت: میشه باهاشون صحبت کنم
تهیونگ: باشه
تهیونگ ب یکی از نگهبانا گف ک ببرنت پیششون
پشت سرت اومد
رفتی اونجا
قبل اینک بری
از نگهبانشون پرسیدی چی دارن میگن
": زیاد نفهمیپم چی میگفتن.. میگفتن اون چون زیباعه بخاطر اون پیش خودشون نگه داشتن ذاتا کارش اینه.. اون کسیه ک بلده چط دل مردارو ببره.. اینجور چیزا میگفتن. اصلا نفهمیدم چی گفتن
ا. ت: اهان باشه ممنون
رفتی تو
همه پاشدن
گفتن چی شده چی شده
میگفتن خیلی نگرانتون شدیم
اـت: اره کلاغا خبر رسوندن خیلی نگرانم بودین!... قانعشون کردم کاریتون نداشته باشن.. فکر فرار هم نکنید ک ابدا بتونین.. واستون غذا میفرستم
درو باز کردی
و برگشتی گفتی: مواظب باشین.. چو منم نمیتونم کمکتون کنم اونموقع
رفتی بیرون
همه باهم کل کل میکردن ک اون کیه مگ
': شاید اونم خوناشامه
`: ن بابا من دوندوناشو دیدم خیلی زیبان
ک همه یجور نگاش کردن
": الان فکر میکنم بعداز مسئله پیدا شدن خوناشام ها اون پیدا شد.. من اونو از قبل میشناختم درست بعد اون ماجرا پیداش شد
"': ی کاسه ای زیر نیم کاسه هس امیدوارم ب بدمون تموم نشه
۱۷۸.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.