عشق سپیده دم

پارت⁶
کوک:عمه چیزی میخواستین بگین که گفتین من بیام؟
عمه:خب میخوام تو سولیا(الان سولیا داره عشوه میاد)باهم عقد کنید و بعد ها ازدواج و بچه و...
کوک:پدر جان؟
پدر:عمه درست میگه
کوک:اما من دوست دختر دارم
عمه:اون دختر خوبی نیست
کوک:تو اسمش هم نمیدونی چجور آدم درستی نیست؟
عمه:نمیدونم فقط آدم خوبی نیست🗿👌
ویو نویسنده:
که سوجون هعی سعی در کنترل خندش بود😂
سولیا:ببند(خطاب به سوجون)
سولیا:کوکی من تورو دوست دارممم
کوک:عشقت یک طرفس
کوک:پدر جان اگه کاری ندارین من برم
پدر:فردا دوست دخترتو بیار اینجا
کوک: چ‌چشم ، من فعلا میرم سوجون تو هم بیا باید باهات حرف بزنم
سوجون و کوک از همه خدافظی کردن(سوجون هم عمارت جدا داره)و رفتن بیرون
_____________
سوجون:دروغ گفتی؟
کوک:نه په راست گفتم دوست دخترم کجا بود
سوجون:اون آدم درستی نیست(داره ادای مامانه ناتنی رو در میاره همون عمه)
کوک و سوجون:🤣😂
سوجون:ولش اینا رو میخوای از کجا واسه فردا دختر گیر بیاری
کوک:از قبل فکرشو کردم میدونستم همین روزاست که مامانت میخواد بگه پس دو ساعت پیش رسیدگی کردم
سوجون:خب بقیه؟
کوک:فردا بیا باند تا به تو ته بگم
سوجون:اکی
کوک:خدافظ
سوجون:بای
رفتن خونه دیگه🗿
______________
ویو ا.ت:

ادامه دارد...

گایز لطفا یکم حمایت کنید:)