Pt11
{از زبان ا/ت} ماجرا هواپیما برا مامان بابا تعریف کردم یونگی عم بعد از اینکه ی لیوان شربت خاکشیر خورد حالش بهتر شد اعظم خانم در حالی ک دارع سیب زمینی پوست میکنه: خدا شک قسمت بود ک برگردید شامم پیتزا مانند گذاشتم یونگی: پیتزا مانند؟ اعظم خانم: ارع خیلی خوشمزه محبوبه ا/ت: ببین گلم این پیتزا مانندی ک مامان مبگه همون سیب زمینی تخم مرغه ،تخم مرغ هم میزنی مث خمیر پتزا میریزی کف میهتابه بعد مخلافت روش مث سیب زمینی نمک فلفل زرچوبه اگه هم بود فلفل دلمه میریزی روش میزازی بپزه بعدم میزاریش لای نون میخوری( خودم اختراش کردم یاع یاع یاع) یونگی: لای نون ؟ عباس اقا: اصلا غذایی ک توش نون برنج نباشه غذا نیس ک اعظم خانم: مرد بپر برو از بقلبی مجتی خان کیثه فریز بخر بعدم از حسین شاتری چن تا نون بربری بخر عباس اقا: نون وایی حسین شاتزی اون ور خیابونه بقال مجتبی خان ته کوچس حال ندارن زن اعظم خانم: حیفففف حیف این دمپایی[ تا اسم دمپایی یونگی متکا دم دستشو میگیره جلوش تا از خودش دفاع کنه]عین اهن روباس هر طرف پرتش میکنم میخوره ب دامادم وگرنه الان دو تا بادمجون گونده تو چشات بود عباس اقا: اییش ا/ت: من میرم میخرم اعظم خانم: تو بشین سلیته خانم بدون اجازه دامادم هیچا نمیری ا/ت به یونگی نگاه میکنه یونگی: ها؟( گیج) ا/ت: اجازه میدی برم خرید کنم یونگی: تو کی از من اجازه گرفتی این بار دومت باشه ا/ت: هاااا؟ یونگی: اعظم خانم اگه بدونی تو خونه چقد منو اذبت میکنه نمیزارع دو دقه بخوابم ا/ت: چی میگی دروغ میگه نههههه اعظم خانم: اذیتت میکنه دختره افریته ب عمش قورباقش رفته بلند شد دمپایی وردارع ک یونگی: نههههههههه بذارش زمین دختر خوبیه
۸.۸k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.