p17💀🧟
"سوا"
ماهم اونجوریشو داشتیم(ー_ー;)"فک کردن به جونسوک"
سوا : هر جا میری یکی دوتا از اون ادما پیدا میشه
_راستی خودمونو معرفی نکردیم..من چوی سونگ هستم..من و داهیون تو خوابگاه هم اتاقی هستیم
داهیون : اونیییی(T^T)
سوا : مین سوا هستم...ایشونم که اونجا تنها نشسته
خواستم جونگ کوک رو معرفی کنم که....
کوک : اااااا سوااا...اینقد چرت و پرت نگو و پاشو بیا اینجا
سوا :(ー_ー;)
کوک : چیه میخوای بشینم واسشون خاطرات تعریف کنم ؟در هر حال قراره بمیرن پس نیازی به حفظ کردن اسماشون نیس پس اینقد اسکل بازی درنیار و بیا پیش من.وقتی کنارم نیستی حس مزخرفی دارم (پسرمون اعصابش صفره)
سوا : "شوکه"
هنوزم درکش نکردم
یه خنده مصنوعی کردم
سوا : باز شروع کردی؟ بچه ها داره شوخی میکنه این دوستمون یکم طنزش تلخه ببخشید
جون مادرت خفه خون بگیر سونبه
زمان مثل برق گذشت..
کل روزمو با چک کردن کتابا و حرف زدن و با سونگ و داهیون یا جمع کردن گند کاری سونبه گذروندم
"شب"
انگار همه میخوان بخوابن
سونبه اومد سمتم دستمو محکم گرف
سوا : سونبه؟
کوک : بهت گفتم از کنارم دور نشو..نکنه یادت رفته همین چند ساعت پیش نزدیک بود خودتو به کشتن بدی؟چرا جونت اصلا برات مهم نیس؟
سوا : خب..راست میگی..ولی نگران نباش من که نمیخوام بمیرم خب؟ از این به بعد بیشتر هواسمو جمع میکنم
یکمی بهم نگا کرد بعد دستمو ول کرد...
سوا : میرم ببینم پتو اضافی گیر میارم یا نه
خوشبختانه و بدبختانه پیدا کردم ولی یدونه بود...مجبور شدم کنار سونبه بخوابم
کوک :"زل زدن به سوا"
چشمامو بسته بودم ولی میتونستم احساس کنم داره بهم نگا میکنه
سوا : سونبه...چیزی رو صورتمه که اینجوری بهم زل زدی؟
کوک : عجیبه...
چشمامو باز کردم بهش نگا کردم
سوا : چی عجیبه؟
کوک : حس میکنم با همیشه فرق کردی
اها.اون وقت چجوری میگی با همیشه فرق کردم وقتی که هر چقد میرینم به مغزم بازم نمیشناسمت🤌"فشار خوردن"
چشمامو رو هم گزاشتم و هوفی کشیدم
سوا : احتمالا خسته ای.بگیر بخواب...اه..اییی
کوک : هوم؟
سوا : اخ اخ...کی میتونه چند تا کتاب بزاره زیر سرش بخوابه گردنم درد گرفت
یدفه سونبه منو کشید سمتش بغلم کرد و سرمو گذاشت رو بازوش(جون:>✨️)
از این حرکتش غافلگیر شدم...واقعا قراره اینشکلی بخوابیم؟
چشمام هی سنگینی میکرد..اغوشش چقد گرم و لطیفه...اوممم نمیدونم...اینقد خستم که به هیچی نمیتونم فکر کنم
خودمو بیشتر تو بغل سونبه جا دادم
کوک :"جا خوردن"
سوا :"خواب"
کوک :"لبخند"(عی جانننن)
ماهم اونجوریشو داشتیم(ー_ー;)"فک کردن به جونسوک"
سوا : هر جا میری یکی دوتا از اون ادما پیدا میشه
_راستی خودمونو معرفی نکردیم..من چوی سونگ هستم..من و داهیون تو خوابگاه هم اتاقی هستیم
داهیون : اونیییی(T^T)
سوا : مین سوا هستم...ایشونم که اونجا تنها نشسته
خواستم جونگ کوک رو معرفی کنم که....
کوک : اااااا سوااا...اینقد چرت و پرت نگو و پاشو بیا اینجا
سوا :(ー_ー;)
کوک : چیه میخوای بشینم واسشون خاطرات تعریف کنم ؟در هر حال قراره بمیرن پس نیازی به حفظ کردن اسماشون نیس پس اینقد اسکل بازی درنیار و بیا پیش من.وقتی کنارم نیستی حس مزخرفی دارم (پسرمون اعصابش صفره)
سوا : "شوکه"
هنوزم درکش نکردم
یه خنده مصنوعی کردم
سوا : باز شروع کردی؟ بچه ها داره شوخی میکنه این دوستمون یکم طنزش تلخه ببخشید
جون مادرت خفه خون بگیر سونبه
زمان مثل برق گذشت..
کل روزمو با چک کردن کتابا و حرف زدن و با سونگ و داهیون یا جمع کردن گند کاری سونبه گذروندم
"شب"
انگار همه میخوان بخوابن
سونبه اومد سمتم دستمو محکم گرف
سوا : سونبه؟
کوک : بهت گفتم از کنارم دور نشو..نکنه یادت رفته همین چند ساعت پیش نزدیک بود خودتو به کشتن بدی؟چرا جونت اصلا برات مهم نیس؟
سوا : خب..راست میگی..ولی نگران نباش من که نمیخوام بمیرم خب؟ از این به بعد بیشتر هواسمو جمع میکنم
یکمی بهم نگا کرد بعد دستمو ول کرد...
سوا : میرم ببینم پتو اضافی گیر میارم یا نه
خوشبختانه و بدبختانه پیدا کردم ولی یدونه بود...مجبور شدم کنار سونبه بخوابم
کوک :"زل زدن به سوا"
چشمامو بسته بودم ولی میتونستم احساس کنم داره بهم نگا میکنه
سوا : سونبه...چیزی رو صورتمه که اینجوری بهم زل زدی؟
کوک : عجیبه...
چشمامو باز کردم بهش نگا کردم
سوا : چی عجیبه؟
کوک : حس میکنم با همیشه فرق کردی
اها.اون وقت چجوری میگی با همیشه فرق کردم وقتی که هر چقد میرینم به مغزم بازم نمیشناسمت🤌"فشار خوردن"
چشمامو رو هم گزاشتم و هوفی کشیدم
سوا : احتمالا خسته ای.بگیر بخواب...اه..اییی
کوک : هوم؟
سوا : اخ اخ...کی میتونه چند تا کتاب بزاره زیر سرش بخوابه گردنم درد گرفت
یدفه سونبه منو کشید سمتش بغلم کرد و سرمو گذاشت رو بازوش(جون:>✨️)
از این حرکتش غافلگیر شدم...واقعا قراره اینشکلی بخوابیم؟
چشمام هی سنگینی میکرد..اغوشش چقد گرم و لطیفه...اوممم نمیدونم...اینقد خستم که به هیچی نمیتونم فکر کنم
خودمو بیشتر تو بغل سونبه جا دادم
کوک :"جا خوردن"
سوا :"خواب"
کوک :"لبخند"(عی جانننن)
۲۴.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.