پارت : 14
قبل از هر چیزی...
اول اینکه سلام به آرمی های کیوتـــ خودم .
دوم اینکه واقعا به خاطر تاخیری که این چند روز داشتم متاسفم به خاطر اسباب کشی یکم سرم شلوغ بود به همین علت نتونستم براتون پست بزارم به هر حال امیدوارم که درک کنید بازم میگم واقعا به خاطر این چند روز متاسفم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جونگ کوک : رفت سمت مردی که سعی داشت گل های رزی که داشت رو بفروشه با مهربونی تمام زیباترین گل رز رو خرید و به عنوان معذرت خواهی داد
اون دختره : میدونم این گل نمیتونه باعث شه گذشته تغییری کنه اما امیدوارم آینده رو تغییر بده و عنوان خوبی برای عذر خواهی باشه
جونگ کوک : ........ قطعا آینده رو تغییر میده
ات
نمیتونستم چیزایی رو که میشنوم باور کنم ، یعنی کسی که اون شب زیر برج ایفل دلم رو بهش باختم این مرد بود ؟ بدون گفتن چیزی بلند شدم که مچ دستم رو محکم گرفت و زمزمه کرد...
جونگ کوک : کجا با این عجله بیبی گرل ؟
ات : م...میخوام برم تو اتاق
جونگ کوک : هوم
ات
دستم رو کشیدم و تقریبا با عجله ای که متوجه نشه سمت اتاق قدم برداشتم در اتاق رو اروم باز کردم و رفتم رو تخت نشستم و به این که چطور این مرد ، مردیه که خیلی راحت دلم رو بهش باختم فکر کردم که اشکی از گوشه چشمم راهی برای چکیدن پیدا کرد و همون یه قطره اشک باعث شد بغضی گلوم رو تصرف کنه ، اشک هام رو با دستم پاک کردم و تقریبا بیشتر از همیشه تو خودم جمع شدم که این باعث شد بیشتر به فکر فرو برم و به اون شب تو پاریس فکر کنم بالاخره بعد از چند ساعت فکر کردن خسته شدم و تصمیم گرفتم یکم بخوابم ، چشمام رو که باز کردم اون مرد رو کنارم دیدم که چقدر به طرز کیوتی بغلم کرده و به خواب هفت پادشاه رفته ، یکم تکون خوردن من مساوی شد با بیدار شدن اون مرد که حتی اسمش رو هم نمیدونستم ولی به اصطلاح باید ارباب صداش میکردم...
جونگ کوک : ساعت چنده بیب ؟
ات : ن...ن...نمیدونم حالا میشه ولم کنی ؟
ات
با این حرفم عصبانی منو بیشتر به خودش فشورد و به اصطلاح بیشتر و محکم تر از قبل بغلم کرد سرش رو دقیقا به فاصله یک سانتی متری گودی گردنم برد و خومار زمزمه کرد...
اینم از پارت : 14 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید .
بازم میگم واقعا متاسفم به خاطر تاخیری که داشتم .
ولی خدایی حواسم هست حمایت هاتون خیلی کم شده ، چرا ؟
اول اینکه سلام به آرمی های کیوتـــ خودم .
دوم اینکه واقعا به خاطر تاخیری که این چند روز داشتم متاسفم به خاطر اسباب کشی یکم سرم شلوغ بود به همین علت نتونستم براتون پست بزارم به هر حال امیدوارم که درک کنید بازم میگم واقعا به خاطر این چند روز متاسفم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جونگ کوک : رفت سمت مردی که سعی داشت گل های رزی که داشت رو بفروشه با مهربونی تمام زیباترین گل رز رو خرید و به عنوان معذرت خواهی داد
اون دختره : میدونم این گل نمیتونه باعث شه گذشته تغییری کنه اما امیدوارم آینده رو تغییر بده و عنوان خوبی برای عذر خواهی باشه
جونگ کوک : ........ قطعا آینده رو تغییر میده
ات
نمیتونستم چیزایی رو که میشنوم باور کنم ، یعنی کسی که اون شب زیر برج ایفل دلم رو بهش باختم این مرد بود ؟ بدون گفتن چیزی بلند شدم که مچ دستم رو محکم گرفت و زمزمه کرد...
جونگ کوک : کجا با این عجله بیبی گرل ؟
ات : م...میخوام برم تو اتاق
جونگ کوک : هوم
ات
دستم رو کشیدم و تقریبا با عجله ای که متوجه نشه سمت اتاق قدم برداشتم در اتاق رو اروم باز کردم و رفتم رو تخت نشستم و به این که چطور این مرد ، مردیه که خیلی راحت دلم رو بهش باختم فکر کردم که اشکی از گوشه چشمم راهی برای چکیدن پیدا کرد و همون یه قطره اشک باعث شد بغضی گلوم رو تصرف کنه ، اشک هام رو با دستم پاک کردم و تقریبا بیشتر از همیشه تو خودم جمع شدم که این باعث شد بیشتر به فکر فرو برم و به اون شب تو پاریس فکر کنم بالاخره بعد از چند ساعت فکر کردن خسته شدم و تصمیم گرفتم یکم بخوابم ، چشمام رو که باز کردم اون مرد رو کنارم دیدم که چقدر به طرز کیوتی بغلم کرده و به خواب هفت پادشاه رفته ، یکم تکون خوردن من مساوی شد با بیدار شدن اون مرد که حتی اسمش رو هم نمیدونستم ولی به اصطلاح باید ارباب صداش میکردم...
جونگ کوک : ساعت چنده بیب ؟
ات : ن...ن...نمیدونم حالا میشه ولم کنی ؟
ات
با این حرفم عصبانی منو بیشتر به خودش فشورد و به اصطلاح بیشتر و محکم تر از قبل بغلم کرد سرش رو دقیقا به فاصله یک سانتی متری گودی گردنم برد و خومار زمزمه کرد...
اینم از پارت : 14 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید .
بازم میگم واقعا متاسفم به خاطر تاخیری که داشتم .
ولی خدایی حواسم هست حمایت هاتون خیلی کم شده ، چرا ؟
۸.۰k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.