تو ببر مرا آنجا , در حصار چشمانت
تو ببر مرا آنجا , در حصار چشمانت
چون دلم شده اینبار, بی قرار چشمانت
من اسیر این پاییز , در بهار خود مستم
تو ببر مرا آنجا, تا بهار چشمانت
در غروب چشمانم, چشم طلوعی کرد
این دو چشم من روشن, از شرار چشمانت
قلب عاشقم انگار, در نگاه تو گم شد
تا که من بمانم در, انتظار چشمانت
در حضور تو ای دوست! من مژه نخواهم زد
خیره می شود صد بار , در خمار چشمانت
در نبود تو چشمم , چشمه ای شده است انگار
تو ببر جو به جو آن را, تا کنار چشمانت
ای وجود من از تو , عشق و شعر و اشک من
هر سه از تو اند, آری, از تبار چشمانت
قافیه به تنگ آمد, واژه ها همه گنگند
پشت شعر من خم شد , زیر بار چشمانت
چون دلم شده اینبار, بی قرار چشمانت
من اسیر این پاییز , در بهار خود مستم
تو ببر مرا آنجا, تا بهار چشمانت
در غروب چشمانم, چشم طلوعی کرد
این دو چشم من روشن, از شرار چشمانت
قلب عاشقم انگار, در نگاه تو گم شد
تا که من بمانم در, انتظار چشمانت
در حضور تو ای دوست! من مژه نخواهم زد
خیره می شود صد بار , در خمار چشمانت
در نبود تو چشمم , چشمه ای شده است انگار
تو ببر جو به جو آن را, تا کنار چشمانت
ای وجود من از تو , عشق و شعر و اشک من
هر سه از تو اند, آری, از تبار چشمانت
قافیه به تنگ آمد, واژه ها همه گنگند
پشت شعر من خم شد , زیر بار چشمانت
۱.۸k
۱۳ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.