گروگان عشق
گروگان عشق
(پارت 2)
.
.
.
-با یه سیلی به خودم اومدم دیدم ماوی رفته اوفففف چه دختر هانیه باید بیشتر باهاش اشنا بشم ولی الان که گند زدم پس میدزدمش ارههه دیدم جنا کوک حالشون خوب نیس پس بردمشون خونه خودمم رفتم خوابیدم که فردا روز پر ماجرایی دارم😏
*پرش زمانی به فردا ساعت9*
+ایییی سرم بیدار شدم دیدم دستام خونیه دستامو پانسمان کردم امروز نمیرم شرکت خب پس میرم ساحل حاضر شدم و رفتم اونجا
-بیدار شدم رفتم پایین صبحونمو خوردم و باعجله از خونه زدم بیرون دنبال اون دختره همه جارو گشتم که اخرش رسیدم به ساحل چقدر اینجا خلوته خب البته خوبه رفتم سمتش رو شنا نشسته بود رفتم کنارش نشستم اصلا حواسش به من نبود که گفتم:زیباس نه؟ یهو از فکر اومد بیرون گفت:ت.. تو اینجا چیکار میکنی؟ گفتم:خب نمیتونم بیام ساحل؟ گفت:البته ولی چرا پیش منی گفتم:چون دوس دارم بلند رفتم که دستشو گرفتم دستمو پس زد داشت میرفت که از پشت بغلش کرد و پ یه دستمال بیهوش کننده گذاشتم روی دهنش و بیهوش شد براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین سوویچ ماشینشو برداشتم و به یکی از بادیگاردا دادم که ماشینشو بیارن عمارت(30 مین بعد) رسیدیم خونه ماوی رو از تو ماشین براید بغلش کردم و بردمش توی یه اتاق با دکوراسیون دارک روی تخت درازش دادم و یه بوسه به سرش زدم رفتم پایین همه با تعجب نگام میکردن همه چیو بهشون گفتم که رفتن تو شک به جنا و کوک گفتم برن وسایلشو بیارن منم رفتم بالا توی اتاق خودم
1 ساعت بعد
+اهه با یه سر درد بدی از خواب بیدار شدم توی یه اتاق با دکوراسیون دارک بودم یادم افتاد اون عوضی( ادمین:خودت عوضی هستی خاک تو سرت کنن بوققق بوققق)منو دزدیده سریع بلند شدم خواستم درو باز کنم که یهو در باز شد و تهیونگ اومد تو گفت:بیدار شدی؟ گفتم:به چه حقی منو اوردی اینجا*داد*گفت:دوسسس دارمممم*لجباز*یهو چهارتا دختر اومدن سمتون که بینشون جنا رو دیدم خون جلو چشمامو گرفت
-دیدم ماوی بدجور عصیه و اونو بیشتر هات میکرد دخترا اومدن سمتمون ماوی خواست یه سیلی به جنا بزنه یه دستشو گرفتم و بین خودمو دیوار اسیرش کردم گفتم:اروم باش تقصیر جنا نیس هیچکس توی این کار دست نداره همشو خودم کردم گفت:تو غلط کردی*داد*دخترا جدامون کردن و منو بردن بیرون بعد خواستن برن پیش ماوی که دیدن در قفله سریع اومدن بهمون گفتن رفتیم بالا هر چی در زدم جواب نداد همه داشتن حرف میزدن که گفتم:ساکتتت*عربده*گوشمو گذاشتم که صدای شکسته شدن شیشه و داد ماوی میومد گفتم:برید عقب*داد*با پام درو شکوندم دیدم ماوی دستاش خونیه لباس صورتش همه چیش خونی بود سریع رفتم و بغلش کردم گفتم:اروم اروم ببخشید اینجوری حرف زدم دستت چرا اینکارو با خودت کرد براید بغلش کردم که تو بغلم از هوش رفت سریع به جیمین( جیمین هم دکتره هم مافیا )همه چیو گفتم دستاشو پانسمان کرد و
اهه دستم کنده شد فعلا نمیزارم
لطفا حمایت شه بوسسس شب بخیر🙃😘👋
(پارت 2)
.
.
.
-با یه سیلی به خودم اومدم دیدم ماوی رفته اوفففف چه دختر هانیه باید بیشتر باهاش اشنا بشم ولی الان که گند زدم پس میدزدمش ارههه دیدم جنا کوک حالشون خوب نیس پس بردمشون خونه خودمم رفتم خوابیدم که فردا روز پر ماجرایی دارم😏
*پرش زمانی به فردا ساعت9*
+ایییی سرم بیدار شدم دیدم دستام خونیه دستامو پانسمان کردم امروز نمیرم شرکت خب پس میرم ساحل حاضر شدم و رفتم اونجا
-بیدار شدم رفتم پایین صبحونمو خوردم و باعجله از خونه زدم بیرون دنبال اون دختره همه جارو گشتم که اخرش رسیدم به ساحل چقدر اینجا خلوته خب البته خوبه رفتم سمتش رو شنا نشسته بود رفتم کنارش نشستم اصلا حواسش به من نبود که گفتم:زیباس نه؟ یهو از فکر اومد بیرون گفت:ت.. تو اینجا چیکار میکنی؟ گفتم:خب نمیتونم بیام ساحل؟ گفت:البته ولی چرا پیش منی گفتم:چون دوس دارم بلند رفتم که دستشو گرفتم دستمو پس زد داشت میرفت که از پشت بغلش کرد و پ یه دستمال بیهوش کننده گذاشتم روی دهنش و بیهوش شد براید استایل بغلش کردم و بردمش تو ماشین سوویچ ماشینشو برداشتم و به یکی از بادیگاردا دادم که ماشینشو بیارن عمارت(30 مین بعد) رسیدیم خونه ماوی رو از تو ماشین براید بغلش کردم و بردمش توی یه اتاق با دکوراسیون دارک روی تخت درازش دادم و یه بوسه به سرش زدم رفتم پایین همه با تعجب نگام میکردن همه چیو بهشون گفتم که رفتن تو شک به جنا و کوک گفتم برن وسایلشو بیارن منم رفتم بالا توی اتاق خودم
1 ساعت بعد
+اهه با یه سر درد بدی از خواب بیدار شدم توی یه اتاق با دکوراسیون دارک بودم یادم افتاد اون عوضی( ادمین:خودت عوضی هستی خاک تو سرت کنن بوققق بوققق)منو دزدیده سریع بلند شدم خواستم درو باز کنم که یهو در باز شد و تهیونگ اومد تو گفت:بیدار شدی؟ گفتم:به چه حقی منو اوردی اینجا*داد*گفت:دوسسس دارمممم*لجباز*یهو چهارتا دختر اومدن سمتون که بینشون جنا رو دیدم خون جلو چشمامو گرفت
-دیدم ماوی بدجور عصیه و اونو بیشتر هات میکرد دخترا اومدن سمتمون ماوی خواست یه سیلی به جنا بزنه یه دستشو گرفتم و بین خودمو دیوار اسیرش کردم گفتم:اروم باش تقصیر جنا نیس هیچکس توی این کار دست نداره همشو خودم کردم گفت:تو غلط کردی*داد*دخترا جدامون کردن و منو بردن بیرون بعد خواستن برن پیش ماوی که دیدن در قفله سریع اومدن بهمون گفتن رفتیم بالا هر چی در زدم جواب نداد همه داشتن حرف میزدن که گفتم:ساکتتت*عربده*گوشمو گذاشتم که صدای شکسته شدن شیشه و داد ماوی میومد گفتم:برید عقب*داد*با پام درو شکوندم دیدم ماوی دستاش خونیه لباس صورتش همه چیش خونی بود سریع رفتم و بغلش کردم گفتم:اروم اروم ببخشید اینجوری حرف زدم دستت چرا اینکارو با خودت کرد براید بغلش کردم که تو بغلم از هوش رفت سریع به جیمین( جیمین هم دکتره هم مافیا )همه چیو گفتم دستاشو پانسمان کرد و
اهه دستم کنده شد فعلا نمیزارم
لطفا حمایت شه بوسسس شب بخیر🙃😘👋
۵.۲k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.