یادداشتی از راننده اسنپ :
یادداشتی از راننده اسنپ :
اون شب تصمیم گرفتم تا صبح بمونم بیرون
وسرویس برم ...
نیم ساعتی میشد منتظر مسافر بودم وخبری نمیشد کنار خیابون چشمامو بسته بودم و داشتم راه شب رادیو ایران رو گوش میدادم...
یهو صدای آلارم موبایلم در اومد ...
مقصد فرودگاه امام بی هیچ مکثی قبول کردم
و رفتم سمت مبدا یه خانوم و آقای جوون
با دوتا چمدون مسافرم بودن تو راه از حرفاشون متوجه شدم که دخترشون رو
گذاشتن خونه مادربزرگش..
و مادرش مدام پشت سرمن میگفت :
دلم براش تنگ میشه کارامونو زود تر انجام بدیم برگردیم بچم هوای منو میکنه دو روز دیگه نیستم بغلش کنم نزدیکای فرودگاه بودیم که
گفتم جسارت نباشه
کجا تشریف میبرید به سلامتی ؟
گفتن به امید خدا میریم کی یف ، اوکراین ...
گفتم کوچولوتون رو چرا با خودتون نمیبرید؟
اینجوری که معلومه مادرش خیلی بیقراره مرد یه خنده های کرد و گفت : همیشه همینقدر زود دل نگرون و بیقرار دخترش میشه واقعیتش سفرمون زیاد طولانی نیست اونم درس و مدرسه داره گفتیم بمونه پیش مادربزرگش..
گفتم خدا حفظش کنه، شماهم نگران نباشید خانم زود برمیگیردین پیش گل دخترتون رسیدیم ترمینال فرود گاه صندوق عقب و باز کردم و چمدونشون رو دادم بهشون اون لحظه نمیدونستم چرا برای اولین بار تو زندگیم از رفتن دوتا غریبه دلم اونقدر گرفتش..
انگار من اون شب اونجا بودم که اونا رو بعد رسوندن بدرقه کنم تا حس تنهایی نکنن موقع رفتن نزدیکای طلوع آفتاب بود دو تا سرویس
دیگه هم رفته بودم وداشتم میرفتم سمت خونه یهو با شنیدن خبر گوینده رادیو تمام وجودم یخ کرد..
متاسفانه پرواز تهران کی یف با مداد امروز
حوالی شاهد شهر تهران سقوط کرد
وتمام صد وهفتاد و شش سرنشین
این پرواز جان باختند.
الان ی سال از اون شب میگذره ، یه
سال هنوز به اون دختر فکر میکنم ب مادریو که به امید برگشتن و در آغوش گرفتن
دوباره دخترش رفت ...
ب آلارم موبایلم وسط برنامه راه شب،
به مقصدی که اشتباه نوشته شده بود فرود گاه امام ، به لحظه رفتنشون ...بعد اون شب دیگه هیچ مسافری روبه مقصد فرودگاه گاه قبول نکردم ...
نمیدونم این نوشتمو میخونی یا نه ولی منو ببخش که پدر و مادرت رو رسوندم فرودگاه(:
#نیمهی_ماه
اون شب تصمیم گرفتم تا صبح بمونم بیرون
وسرویس برم ...
نیم ساعتی میشد منتظر مسافر بودم وخبری نمیشد کنار خیابون چشمامو بسته بودم و داشتم راه شب رادیو ایران رو گوش میدادم...
یهو صدای آلارم موبایلم در اومد ...
مقصد فرودگاه امام بی هیچ مکثی قبول کردم
و رفتم سمت مبدا یه خانوم و آقای جوون
با دوتا چمدون مسافرم بودن تو راه از حرفاشون متوجه شدم که دخترشون رو
گذاشتن خونه مادربزرگش..
و مادرش مدام پشت سرمن میگفت :
دلم براش تنگ میشه کارامونو زود تر انجام بدیم برگردیم بچم هوای منو میکنه دو روز دیگه نیستم بغلش کنم نزدیکای فرودگاه بودیم که
گفتم جسارت نباشه
کجا تشریف میبرید به سلامتی ؟
گفتن به امید خدا میریم کی یف ، اوکراین ...
گفتم کوچولوتون رو چرا با خودتون نمیبرید؟
اینجوری که معلومه مادرش خیلی بیقراره مرد یه خنده های کرد و گفت : همیشه همینقدر زود دل نگرون و بیقرار دخترش میشه واقعیتش سفرمون زیاد طولانی نیست اونم درس و مدرسه داره گفتیم بمونه پیش مادربزرگش..
گفتم خدا حفظش کنه، شماهم نگران نباشید خانم زود برمیگیردین پیش گل دخترتون رسیدیم ترمینال فرود گاه صندوق عقب و باز کردم و چمدونشون رو دادم بهشون اون لحظه نمیدونستم چرا برای اولین بار تو زندگیم از رفتن دوتا غریبه دلم اونقدر گرفتش..
انگار من اون شب اونجا بودم که اونا رو بعد رسوندن بدرقه کنم تا حس تنهایی نکنن موقع رفتن نزدیکای طلوع آفتاب بود دو تا سرویس
دیگه هم رفته بودم وداشتم میرفتم سمت خونه یهو با شنیدن خبر گوینده رادیو تمام وجودم یخ کرد..
متاسفانه پرواز تهران کی یف با مداد امروز
حوالی شاهد شهر تهران سقوط کرد
وتمام صد وهفتاد و شش سرنشین
این پرواز جان باختند.
الان ی سال از اون شب میگذره ، یه
سال هنوز به اون دختر فکر میکنم ب مادریو که به امید برگشتن و در آغوش گرفتن
دوباره دخترش رفت ...
ب آلارم موبایلم وسط برنامه راه شب،
به مقصدی که اشتباه نوشته شده بود فرود گاه امام ، به لحظه رفتنشون ...بعد اون شب دیگه هیچ مسافری روبه مقصد فرودگاه گاه قبول نکردم ...
نمیدونم این نوشتمو میخونی یا نه ولی منو ببخش که پدر و مادرت رو رسوندم فرودگاه(:
#نیمهی_ماه
۷۲.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲