★دختری در سیاهی 13★
(ویو آنیا)
آنیا:یه دفعه چشمام رو باز کردم و همون پسر و دیدم که داشت نگام میکرد! بهش گفتم
آنیا:ببخشید میتونم بپرسم شما کی هستین؟
دامیان:اسمم...دامیانه!
آنیا:منم آن..
دامیان:لازم نیست اسمت و بگی خودم میدونم!
آنیا:از کجا میدونین؟
دامیان:*باز که ریدم این چی بگم؟*(توی ذهنش داره حرف میزنه)
دامیان:آمم...از رافل کوچولو شنیدم
آنیا:راستی راف...
.
.
.
(ویو دامیان)
دامیان:که یه دفعه دیدم رافل خورد بهم و افتادم رو آنیا و بوسیدمش!
از یه طرف خوشحال بودم که دارم لباش رو دوباره مزه میکنم از یه طرفم هم نه!که یه دفعه آنیا هولم داد و گفت:
آنیا:خفه شدم...نفسم گرفت...چرا اینطوری میبوسی؟
دامیان:گومن
آنیا:اوکیه راستی قبلا ما جایی هم رو دیدیم آخه خیلی قیافتون آشنا عه!
دامیان:نمیدونم...
انیا:به خاطر رافل ببخشید اگه دوست دارید مهمون من بریم کافه!
دامیان:حتما
.
.
.
(ویو کافه دامیان)
دامیان:داشتم به آنیا نگاه میکردم که با حرفی گفت رفتم تو شک
آنیا:راستی از اطلاعاتی که از شما دارم شما قبلا یه نامزد سابق داشتید
ولی الان گم شده راسته؟اون الان کجاست؟
دامیان:راستش...اون همین الان جلوم عه
آنیا:یعنی اون...منم؟
دامیان:راستش اره
.
.
.
(ویو آنیا)
آنیا:که یه دفعه دامیان جلو همه لبام رو بوسید و گفت
دامیان:خیلی وقته منتظرت بودم کیتن...
آنیا:که یه دفعه همون خاطرات تار واضح شدن و اون کسی نبود جز دامیان!
آنیا:که منم گفتم
آنیا:منم خیلی وقته منتظرتم مستر!
آنیا:یه دفعه چشمام رو باز کردم و همون پسر و دیدم که داشت نگام میکرد! بهش گفتم
آنیا:ببخشید میتونم بپرسم شما کی هستین؟
دامیان:اسمم...دامیانه!
آنیا:منم آن..
دامیان:لازم نیست اسمت و بگی خودم میدونم!
آنیا:از کجا میدونین؟
دامیان:*باز که ریدم این چی بگم؟*(توی ذهنش داره حرف میزنه)
دامیان:آمم...از رافل کوچولو شنیدم
آنیا:راستی راف...
.
.
.
(ویو دامیان)
دامیان:که یه دفعه دیدم رافل خورد بهم و افتادم رو آنیا و بوسیدمش!
از یه طرف خوشحال بودم که دارم لباش رو دوباره مزه میکنم از یه طرفم هم نه!که یه دفعه آنیا هولم داد و گفت:
آنیا:خفه شدم...نفسم گرفت...چرا اینطوری میبوسی؟
دامیان:گومن
آنیا:اوکیه راستی قبلا ما جایی هم رو دیدیم آخه خیلی قیافتون آشنا عه!
دامیان:نمیدونم...
انیا:به خاطر رافل ببخشید اگه دوست دارید مهمون من بریم کافه!
دامیان:حتما
.
.
.
(ویو کافه دامیان)
دامیان:داشتم به آنیا نگاه میکردم که با حرفی گفت رفتم تو شک
آنیا:راستی از اطلاعاتی که از شما دارم شما قبلا یه نامزد سابق داشتید
ولی الان گم شده راسته؟اون الان کجاست؟
دامیان:راستش...اون همین الان جلوم عه
آنیا:یعنی اون...منم؟
دامیان:راستش اره
.
.
.
(ویو آنیا)
آنیا:که یه دفعه دامیان جلو همه لبام رو بوسید و گفت
دامیان:خیلی وقته منتظرت بودم کیتن...
آنیا:که یه دفعه همون خاطرات تار واضح شدن و اون کسی نبود جز دامیان!
آنیا:که منم گفتم
آنیا:منم خیلی وقته منتظرتم مستر!
۲.۴k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.