💢‼️🚨در صورتی این فیک مینسونگ ادامه پیدا میکنه که درخواستا
💢‼️🚨در صورتی این فیک مینسونگ ادامه پیدا میکنه که درخواستاتون رو توی کامنتا ببینم🚨‼️💢
🦋✨
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"1"
Leeknow 🐰
روز پنچشنبه بود،تمام اعضا توی روز تعطیلشون بودن و خبری هم ازشون نبود. به خاطر همین تصمیم گرفتم یه زنگ به چان هیونگ بزنم ؛
+الو هیونگ
_هی سلام چخبرا ؟!
+هیچی فقط برنامه که سر جاشه ؟
_اوه آره خیالت راحت،توی کمپانی عملیش میکنیم.
+اوکی پس میبینمت. بای~
_بای بای.
خب بزارید خودم رو معرفی کنم؛ من بهترین و زیبا ترین و خوشتیپ ترین آدم روی جهانم✨. اگه شک داری فقط کافیه که گوشیت رو برداری و توی گوکل بزنی ...
‹مینهو› عضو بوی گروپ استری کیدز /ᐠ。ꞈ。ᐟ\~
من با یه سنجاب زندگی میکنم که بین خودمون بمونه...
قراره بد جوری سوپرایزش کنم !
وایسا ببینم از صبح هان رو نمیدم!کجاست؟؟
لینو:هان ؟
به سمت سالن پذیرایی رفتم تا اونجا رو چک کنم
لینو:هااااانیییی؟(بلند ترین حالت ممکن)
هان در حالی که روی زمین دراز کشیده بود و با پوست نارنگی خودشو خفه کرده بود دستش رو بالا آورد. نه برای اینکه لینو پیداش کنه برای اینکه صدای اونو ببره قبل از اینکه کل همسایه ها باخبر بشم .
لینو بعد اینکه سنجابش رو پیدا کرد شروع کرد به غرغر کردن و سرزنش کردنش
لینو: این چه سرو وضعیه! چرا روی زمین دراز کشیدی!من این نارگیا رو برای یه هفته خریده بودم بعد تو توی یه ثانیه همرو غیب کردی! بلند شو ببینم ! زود باش.
همچنان هان بدون هیچ توجهی پخش زمین شده بود و داشت به سقف نگاه میکرد...که یهو یه بالشتک محکم خورد توی صورتش
لینو:مــــگــه کـــری بــا تــوعــم!!!
هان:🤬(غیر قابل پخش)
و شروع کرد با نارنگی توی دستش دنبال لینو دویدن و دادن فحش های رکیک🎀. این بدو اون بدو تا وقتی که هان خسته شد و نشست روی مبل .
هان: بیا کاریت ندارم بیا(نفس نفس زدن)
لینو: با اینکه یه بچه بیش نیستی ولی خب...
هان: چی گفتی ؟!
از سر جاش بلند شد و خواست بره سمت لینو که بر خلاف انتظارش لینو هم به سمتش اومد وبغلش کرد، در گوشش زمزمه کرد
لینو:بیبی ما که دشمن هم نیستیم...ناسلامتی دوست پسرتم.(نفسشو داد بیرون و ادامه داد)برای امروز بسه!.
هان که از کار لینو متحیر مونده بود ازش جدا شد و با کیوت ترین حالت ممکن زل زد به لینو
لینو:ودف... تغییر مودت رو خریدارم
هان:نارنگی میخوام
لینو: چی ؟؟ تو همین الان یه کیلو نارنگی خوردی
هان:دلت میاد سنجاب کیوتت رو ناراحت کنی(دستاش رو گذاشت روی سینهای لینو)
لینو:اره(سرد)... حاضر شو باید بریم کمپانی یه کار واجب پیش اومده
هان:ولی امروز روز تعطیل بود!
لینو: گفتم که واجبه.زود حاضر شو.
اینو گفت و رفت سمت اتاقش تا کتش رو برداره و بعد از خونه خارج شد تا بره سمت ماشین و همونجا منتظر هان موند.
🦋✨
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"1"
Leeknow 🐰
روز پنچشنبه بود،تمام اعضا توی روز تعطیلشون بودن و خبری هم ازشون نبود. به خاطر همین تصمیم گرفتم یه زنگ به چان هیونگ بزنم ؛
+الو هیونگ
_هی سلام چخبرا ؟!
+هیچی فقط برنامه که سر جاشه ؟
_اوه آره خیالت راحت،توی کمپانی عملیش میکنیم.
+اوکی پس میبینمت. بای~
_بای بای.
خب بزارید خودم رو معرفی کنم؛ من بهترین و زیبا ترین و خوشتیپ ترین آدم روی جهانم✨. اگه شک داری فقط کافیه که گوشیت رو برداری و توی گوکل بزنی ...
‹مینهو› عضو بوی گروپ استری کیدز /ᐠ。ꞈ。ᐟ\~
من با یه سنجاب زندگی میکنم که بین خودمون بمونه...
قراره بد جوری سوپرایزش کنم !
وایسا ببینم از صبح هان رو نمیدم!کجاست؟؟
لینو:هان ؟
به سمت سالن پذیرایی رفتم تا اونجا رو چک کنم
لینو:هااااانیییی؟(بلند ترین حالت ممکن)
هان در حالی که روی زمین دراز کشیده بود و با پوست نارنگی خودشو خفه کرده بود دستش رو بالا آورد. نه برای اینکه لینو پیداش کنه برای اینکه صدای اونو ببره قبل از اینکه کل همسایه ها باخبر بشم .
لینو بعد اینکه سنجابش رو پیدا کرد شروع کرد به غرغر کردن و سرزنش کردنش
لینو: این چه سرو وضعیه! چرا روی زمین دراز کشیدی!من این نارگیا رو برای یه هفته خریده بودم بعد تو توی یه ثانیه همرو غیب کردی! بلند شو ببینم ! زود باش.
همچنان هان بدون هیچ توجهی پخش زمین شده بود و داشت به سقف نگاه میکرد...که یهو یه بالشتک محکم خورد توی صورتش
لینو:مــــگــه کـــری بــا تــوعــم!!!
هان:🤬(غیر قابل پخش)
و شروع کرد با نارنگی توی دستش دنبال لینو دویدن و دادن فحش های رکیک🎀. این بدو اون بدو تا وقتی که هان خسته شد و نشست روی مبل .
هان: بیا کاریت ندارم بیا(نفس نفس زدن)
لینو: با اینکه یه بچه بیش نیستی ولی خب...
هان: چی گفتی ؟!
از سر جاش بلند شد و خواست بره سمت لینو که بر خلاف انتظارش لینو هم به سمتش اومد وبغلش کرد، در گوشش زمزمه کرد
لینو:بیبی ما که دشمن هم نیستیم...ناسلامتی دوست پسرتم.(نفسشو داد بیرون و ادامه داد)برای امروز بسه!.
هان که از کار لینو متحیر مونده بود ازش جدا شد و با کیوت ترین حالت ممکن زل زد به لینو
لینو:ودف... تغییر مودت رو خریدارم
هان:نارنگی میخوام
لینو: چی ؟؟ تو همین الان یه کیلو نارنگی خوردی
هان:دلت میاد سنجاب کیوتت رو ناراحت کنی(دستاش رو گذاشت روی سینهای لینو)
لینو:اره(سرد)... حاضر شو باید بریم کمپانی یه کار واجب پیش اومده
هان:ولی امروز روز تعطیل بود!
لینو: گفتم که واجبه.زود حاضر شو.
اینو گفت و رفت سمت اتاقش تا کتش رو برداره و بعد از خونه خارج شد تا بره سمت ماشین و همونجا منتظر هان موند.
۲.۳k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.