@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان شوهر عوضی من
پارت بیست و چهار
چشمامو بستم تا خوابم ببره خیلی خسته بودم
ناشناس:خانم رسیدیم پیاده بشین لطفا
چشمامو باز کردم سرم خیلی گیج میخورد
لی نا:باشه الان میرم
از هواپیما پیاده شدم تاکسی گرفتم
رفتم تا خونه ببینم و بخرم
....
بلاخره خونمو خریدم و وسایل خریدم واسه خونه پول زیادی داشتم و با یه طراح لباس شریک شرکت زدیم ۷۰درصد شرکت برای منه و ۳۰ درصدش برای طراح لباس منم طرح میکشم
..
الان ۸ ماهه که من فرانسه هستم اره هنوزه که بر نگشتم کره
آخه شکمم خیلی بزرگ شده اگه بر میگشتم کره چجوری میخواستم با بچه ی توی شکمم از لو هان انتقام بگیرم
دستمو کشیدم روی شکمم
لی نا: اخ پسر قشنگم خدا کنه رفتار های تو مثل بابای عوضیت نباشه
وقتی فهمیدم حاملم میخواستم لیان رو سقط کنم ولی بعدش دلم نیومد آخه این بچه چه گناهی کرده بود که من سقط کنم اونو
برای همین تصمیم گرفتم
پسرم لیان رو به دنیا بیارم و یکم بزرگ بشه بعد برگردم کره
خیلی سختم بود ماهای اخرم بود خدمتکارم خیلی خانم خوبی بود همیشه دم دستم بود
چند سال بعد
لی نا:پسرم انقدر شیطونی نکن الان نوبت ما میشه که بریم سوار هواپیما بشیم
لیان:باشه مامانی
لی نا:آفرین پسر حرف گوش کن من
سوار هواپیما شدیم
لیان:ماما من میترسم منو بغل کن
لی نا:باسه مامانی
لیان رو بغلش کردم وقتی هواپیما حرکت کرد
لیان:مامانی چرا بابای نیست چرا اصلا نمیاد پیسم مگه نگفتی وقتی بزرگ بشم میاد پیشم نکنه دوسم نداره چون
من که دیگه بزرگ شدم
لی نا:پسر خوشگلم این چه حرفیه بابات دوست داره
باید بزرگتر بشی باشه بهت قول میدم وقتی خیلی بزرگ شدی بابایی رو ببینی باشه عزیزم
لیان: باشه قبوله
لی نا:مامان خیلی دوست داره لیان
لیان:منم مامان رو دوست دارم خیلی
رمان شوهر عوضی من
پارت بیست و چهار
چشمامو بستم تا خوابم ببره خیلی خسته بودم
ناشناس:خانم رسیدیم پیاده بشین لطفا
چشمامو باز کردم سرم خیلی گیج میخورد
لی نا:باشه الان میرم
از هواپیما پیاده شدم تاکسی گرفتم
رفتم تا خونه ببینم و بخرم
....
بلاخره خونمو خریدم و وسایل خریدم واسه خونه پول زیادی داشتم و با یه طراح لباس شریک شرکت زدیم ۷۰درصد شرکت برای منه و ۳۰ درصدش برای طراح لباس منم طرح میکشم
..
الان ۸ ماهه که من فرانسه هستم اره هنوزه که بر نگشتم کره
آخه شکمم خیلی بزرگ شده اگه بر میگشتم کره چجوری میخواستم با بچه ی توی شکمم از لو هان انتقام بگیرم
دستمو کشیدم روی شکمم
لی نا: اخ پسر قشنگم خدا کنه رفتار های تو مثل بابای عوضیت نباشه
وقتی فهمیدم حاملم میخواستم لیان رو سقط کنم ولی بعدش دلم نیومد آخه این بچه چه گناهی کرده بود که من سقط کنم اونو
برای همین تصمیم گرفتم
پسرم لیان رو به دنیا بیارم و یکم بزرگ بشه بعد برگردم کره
خیلی سختم بود ماهای اخرم بود خدمتکارم خیلی خانم خوبی بود همیشه دم دستم بود
چند سال بعد
لی نا:پسرم انقدر شیطونی نکن الان نوبت ما میشه که بریم سوار هواپیما بشیم
لیان:باشه مامانی
لی نا:آفرین پسر حرف گوش کن من
سوار هواپیما شدیم
لیان:ماما من میترسم منو بغل کن
لی نا:باسه مامانی
لیان رو بغلش کردم وقتی هواپیما حرکت کرد
لیان:مامانی چرا بابای نیست چرا اصلا نمیاد پیسم مگه نگفتی وقتی بزرگ بشم میاد پیشم نکنه دوسم نداره چون
من که دیگه بزرگ شدم
لی نا:پسر خوشگلم این چه حرفیه بابات دوست داره
باید بزرگتر بشی باشه بهت قول میدم وقتی خیلی بزرگ شدی بابایی رو ببینی باشه عزیزم
لیان: باشه قبوله
لی نا:مامان خیلی دوست داره لیان
لیان:منم مامان رو دوست دارم خیلی
۵.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.