شروع بی پایان (پارت ۴)
شروع بی پایان (پارت ۴)
بعد یدفه ی چیز واردم شد
اوووووو امممم ههههه
وای من لباسی نداشتم و اون داشت منو....می.ک...ر..د
دراورد بیرون روم خابید داشتم گریه میکردم که کنارم خابید شکمم رو ماساژ داد از کجا میدونست من دلم درد میکنه بعد پتو رو کشید رومون خابید. واد فاک .
فردا با دل درد شدیدی بیدار شدم گریم گرفته بود اون پسره کنارم خابیده بود بیدار بود وقتی منو دید گف درد داری
:اوهوم
شکمم رو ماساژ داد
=خوبه
: هقق ههق ارهه هقق(گریه ناله)
بعد ...
بعد یدفه ی چیز واردم شد
اوووووو امممم ههههه
وای من لباسی نداشتم و اون داشت منو....می.ک...ر..د
دراورد بیرون روم خابید داشتم گریه میکردم که کنارم خابید شکمم رو ماساژ داد از کجا میدونست من دلم درد میکنه بعد پتو رو کشید رومون خابید. واد فاک .
فردا با دل درد شدیدی بیدار شدم گریم گرفته بود اون پسره کنارم خابیده بود بیدار بود وقتی منو دید گف درد داری
:اوهوم
شکمم رو ماساژ داد
=خوبه
: هقق ههق ارهه هقق(گریه ناله)
بعد ...
۳۴۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.