رمان ازدواج اجباری پارت 20
ویو تهیونگ
داشتیم حرف میزدیم دیدیم مین چو ناراحت شد و رفت جونگکوک هم رفت اون چرا ول کن خواهرم نبود هرکار میکنم از هم جداشون کنم ولی این عوضی جونگکوک میره پیش ول کن دیگ اهه منم رفتم پشتشون بازم خاستم همه چیو جم کنم
که دیدم مین چو ای کارهای احمقان میکرد میخاستم برم جلو مین چو بگرم بریم ولی ای صدای های میموده یکم دقت کردم دیدم ات داشت میاد داخل منم زود رفتم بیرون دستشو گرفتم از اونجا تا جای که میتونم دروش کردم اصلن نفهمید بودم داشتم چکار های میکردم فقط خاستم مشکلی برا خواهرم پیش نیاد بعد منو ات یکم اکیپ زدیم رفتیم داخل جونگکوک اون پایین دیدم ولی مین چو نه رفتم بالا ببینم هنوز اونجا هستش
دیدم داشت گریه میکرد هعیی معلوم اون جونگکوک بهش گفت دوسش نداره رفتم جلو بهش گفتم بسه بیا بریم داخل یک ترونبینه
مین چو_ دادشم ایبارم شده منو درک کردی
تهیونگ _ دیگ واقعان اعصابنی شدم چیوتو درک کنم که عشق یک شدی ترو دوست نداره ولی تو میخای دوست داشته باشه عشق اجباری نیست خواهر گلم چند بارم بهت گفتم اون دخترو به چشمم خواهر میبینه نه چیز دیگی الان این کار های احمقانت جم کن ابرمون نبار بعدشم اون دیگ داره ازدواج میکنه با داد
مین چو_ با گریه توم منو دوست نداری یعنی هیچکی منو دوست نداره
تهیونگ_ من منظورم این نبود اخهه
مین چو_ خودم میرم اصلن میدونی شما به فکر من نیستین فقط به فک ابروتون هستین
بعد مین چو رفت
تهیونگ_ یعنی نباید این حرف هارو بهش میزدم ولی این حقیقت باید با حقیقت کنار بیاد
داشتیم حرف میزدیم دیدیم مین چو ناراحت شد و رفت جونگکوک هم رفت اون چرا ول کن خواهرم نبود هرکار میکنم از هم جداشون کنم ولی این عوضی جونگکوک میره پیش ول کن دیگ اهه منم رفتم پشتشون بازم خاستم همه چیو جم کنم
که دیدم مین چو ای کارهای احمقان میکرد میخاستم برم جلو مین چو بگرم بریم ولی ای صدای های میموده یکم دقت کردم دیدم ات داشت میاد داخل منم زود رفتم بیرون دستشو گرفتم از اونجا تا جای که میتونم دروش کردم اصلن نفهمید بودم داشتم چکار های میکردم فقط خاستم مشکلی برا خواهرم پیش نیاد بعد منو ات یکم اکیپ زدیم رفتیم داخل جونگکوک اون پایین دیدم ولی مین چو نه رفتم بالا ببینم هنوز اونجا هستش
دیدم داشت گریه میکرد هعیی معلوم اون جونگکوک بهش گفت دوسش نداره رفتم جلو بهش گفتم بسه بیا بریم داخل یک ترونبینه
مین چو_ دادشم ایبارم شده منو درک کردی
تهیونگ _ دیگ واقعان اعصابنی شدم چیوتو درک کنم که عشق یک شدی ترو دوست نداره ولی تو میخای دوست داشته باشه عشق اجباری نیست خواهر گلم چند بارم بهت گفتم اون دخترو به چشمم خواهر میبینه نه چیز دیگی الان این کار های احمقانت جم کن ابرمون نبار بعدشم اون دیگ داره ازدواج میکنه با داد
مین چو_ با گریه توم منو دوست نداری یعنی هیچکی منو دوست نداره
تهیونگ_ من منظورم این نبود اخهه
مین چو_ خودم میرم اصلن میدونی شما به فکر من نیستین فقط به فک ابروتون هستین
بعد مین چو رفت
تهیونگ_ یعنی نباید این حرف هارو بهش میزدم ولی این حقیقت باید با حقیقت کنار بیاد
۴.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.