پارت ۴ قسمت ۲
نخواهد یافت نسیمی با عطر گل یاس بر قلبم جاری شد و بدون دریق کردن محبت خود قلب مرا تسکین داد
سرگرد توی سکوت به صدای گرم و کنجکاو ا/ت که داشت با لذت کتاب و میخوند گوش میداد...
بدون اینکه خودش بفهمه ساعتی بود که صدای ا/ت توی اتاق بود و بعد ماه ها کسی تونسته بود ذرهای از دلتنگی قلبش نسبت به کتاب هایی که میخوند کم کنه..
گلوم درد گرفت انقد کتاب خوندم، جونگکوک بی صدا به حرفام گوش میداد
_خسته شدید سرگرد!؟
سری تکون داد و گفت: خیلی وقته بچه، تو خسته نشدی، پاشو من و ببر روی تخت
_وااای سرگرد من وقتی کتاب میخوندم هیچی حس نمیکنم واقعا لذت بخشه
سریع به سمت کوک رفتم و دوباره هیکل عضلهای بزرگشو روی کولم گرفتم و به سمت تخت رفتم..
' گاهی تاریکی ها با باریکه چشمه نوری کوچک تبدیل به روشنایی میشوند، سخت است با باریکه کوچک تبدیل تاریکی بزرگ به روشنایی ولی حتی در کلمه غیرممکن هم ممکن وجود دارد، شیشه به ضربهای کوچک ترک برداشته و سنگ با طی کردن راهی کوتاه لبههای تیزش را از دست داده و به نرمی تراش برمیدارد پس قلب که سراسر محبت است میتواند به راحتی به سنگ و سنگ به راحتی یه قلب تبدیل شود، جونگکوک با خود فکر میکرد امروز با روز گذشته تفاوتی کوچک دارد، اینکه میز اتاقش جز یک ظرف دو ظرف دارد اتاق تاریک و ساکتش روشن و مملو از صدای نازک دختربچهای است که به تازگی پا به آن خانه پا گذاشته بود"
#𝒑𝒂𝒓𝒕_4
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
ꨄ︎ #تو_مال_منی ꨄ︎
سرگرد توی سکوت به صدای گرم و کنجکاو ا/ت که داشت با لذت کتاب و میخوند گوش میداد...
بدون اینکه خودش بفهمه ساعتی بود که صدای ا/ت توی اتاق بود و بعد ماه ها کسی تونسته بود ذرهای از دلتنگی قلبش نسبت به کتاب هایی که میخوند کم کنه..
گلوم درد گرفت انقد کتاب خوندم، جونگکوک بی صدا به حرفام گوش میداد
_خسته شدید سرگرد!؟
سری تکون داد و گفت: خیلی وقته بچه، تو خسته نشدی، پاشو من و ببر روی تخت
_وااای سرگرد من وقتی کتاب میخوندم هیچی حس نمیکنم واقعا لذت بخشه
سریع به سمت کوک رفتم و دوباره هیکل عضلهای بزرگشو روی کولم گرفتم و به سمت تخت رفتم..
' گاهی تاریکی ها با باریکه چشمه نوری کوچک تبدیل به روشنایی میشوند، سخت است با باریکه کوچک تبدیل تاریکی بزرگ به روشنایی ولی حتی در کلمه غیرممکن هم ممکن وجود دارد، شیشه به ضربهای کوچک ترک برداشته و سنگ با طی کردن راهی کوتاه لبههای تیزش را از دست داده و به نرمی تراش برمیدارد پس قلب که سراسر محبت است میتواند به راحتی به سنگ و سنگ به راحتی یه قلب تبدیل شود، جونگکوک با خود فکر میکرد امروز با روز گذشته تفاوتی کوچک دارد، اینکه میز اتاقش جز یک ظرف دو ظرف دارد اتاق تاریک و ساکتش روشن و مملو از صدای نازک دختربچهای است که به تازگی پا به آن خانه پا گذاشته بود"
#𝒑𝒂𝒓𝒕_4
#𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏
ꨄ︎ #تو_مال_منی ꨄ︎
۱۲.۳k
۱۹ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.