وقتی رییس مافیا عاشقت میشه پارت ۳۷
تهیونگ: باید به جیمین بگیم
فلش بک پیش جیمین
جیمین: چی گفتی
تهیون: چرلا بهم نگفتی (با بغض)
جیمین نشست رو به روی تهیون جیمین: م...من
تهیون: تو که نبودی ....مامان خیلی ادیت می شود ...همش باید کال(کار) می کرد ....(اشکای تهیون مثل مروارید می ریخت) همش گریه میکرد....
جیمین دست کشید روی صوت تهیون گفت : ببخشید ....ببخشید که نبودم پیشت ...پیش مامانت خیلی اذیت شدین ولی ....ج..جبران میکنم ..قول میدم دیگ هیچ وقت تنهاتون نمیزارم ...
تهیون:چرا لفتی
جیمین نگاهشو به پایین داد و گفت: من نرفتم ..مامانت رفت
تهیون: چراا
جیمین: من ....من یه اشتباهی کردم ...یه اشتباه بزرگ..که شاید نبخشیدنی بود ...ولی ..دیگ نمیخوام ...دیگ در حق مامانت اشتباه نمیکنم....
جیمین داشت حرف میزد که در اتاق با شتاب زیادی باز شد هر دوشون سریع نگاهشون و به در دادن ...کوک بود که از شدت دویدن نفس نفس میزد و رنگش پریده بود ...جیمین خیلی سریع پرسید: چی شده
کوک: ا/ت...
جیمین سریع از جاش پاشد ...
جیمین: ا/ت چیی
کوک: نیستش ...کل عمارت و گشتیم ..
جیمین: یعنییی چی هااا...کجا رفته ...
تهیون: ..چی ...چی شد ..
جیمین نشت رو به روی تهیون و دست کشید روی صورتش ...
جیمین: چیزی نیست ...تو بمون اینجا هیچ جایی نرو ...
تهیون: اما...مامانم ...مامانم چی شده
جیمین: اروم باش هیچ اتفاقی برای مامانت نمیافته
جیمین تهیون و بغل کرد.... بعد پاشد
جیمین: بریم
بعد کوک و جیمین رفتن طبقه پایین ... همه افراد عمارت باز به خط شدن ... همه نگهبانا اونجا بودن ...
جیمین: کی ا/ت و دیده
هیشکی صداییی ازش در نیومد
جیمین: کسی دیده از عمارت خارج شههه
نگهبان: قربان ما کسی و ندیدم از عمارت بره مگر ...
جیمین: مگر چیی
نگهابان : قربان چند ساعت پیش یه مورد مشکوک پشت عمارت دیده شد ...تقریبا همه نگهبانا اونجا بودن ..
کوک: یعنی هیشکی نگهبانی نمیکردد
نگهبانه سرش و انداخت پایین و گفت : ...ن..
جیمین که از عصبانیت قرمز شده بود یغه نگهبان و میگیره و میگه: دعا کن اتفاقی براش نیافته وگرنه همتون وو میکشممم ...همتون ...
چن مین گذشته بود و جیمین هی از این ور عمارت به اون ور عمارت قدم میزد ...تا اینکه صدای زنگ گوشیش بلند شد ...سریع گوشیه و برداشت نگاه کرد ..شماره عجیبی بود ...جواب داد
جیمین: الو..
سونیا: به به ...مستر پارک
جیمین:تو
سونیا: شناختی(خنده) سوگلیتم دیگه...
جیمین: هه ...سوگلی...بخوایم حساب کنیم یه مدت هرزم بودی ...هوم؟
سونیا: بنظرم به نفعت نیست اینجوری بگی ...شاید وجود یکی اینجا لحنت و عوض کنه ن ا/ت؟
جیمین:عوضیی...اگع بلایی سر ا/ت بیاری خودت میدونی
سونیا:(خنده) اووو واقعا ....پس بیا به این ادرس ...ف..ق..ط خودت تنها
بعد دوباره خندید و تلفن و قطع کرد ...
کوک: کی بود
جیمین: عوضی که ا/ت رو برده
کوک: میخوای چیکار کنی
جیمین: کاری که اون گفت.....بعد چن مین ...
فلش بک پیش جیمین
جیمین: چی گفتی
تهیون: چرلا بهم نگفتی (با بغض)
جیمین نشست رو به روی تهیون جیمین: م...من
تهیون: تو که نبودی ....مامان خیلی ادیت می شود ...همش باید کال(کار) می کرد ....(اشکای تهیون مثل مروارید می ریخت) همش گریه میکرد....
جیمین دست کشید روی صوت تهیون گفت : ببخشید ....ببخشید که نبودم پیشت ...پیش مامانت خیلی اذیت شدین ولی ....ج..جبران میکنم ..قول میدم دیگ هیچ وقت تنهاتون نمیزارم ...
تهیون:چرا لفتی
جیمین نگاهشو به پایین داد و گفت: من نرفتم ..مامانت رفت
تهیون: چراا
جیمین: من ....من یه اشتباهی کردم ...یه اشتباه بزرگ..که شاید نبخشیدنی بود ...ولی ..دیگ نمیخوام ...دیگ در حق مامانت اشتباه نمیکنم....
جیمین داشت حرف میزد که در اتاق با شتاب زیادی باز شد هر دوشون سریع نگاهشون و به در دادن ...کوک بود که از شدت دویدن نفس نفس میزد و رنگش پریده بود ...جیمین خیلی سریع پرسید: چی شده
کوک: ا/ت...
جیمین سریع از جاش پاشد ...
جیمین: ا/ت چیی
کوک: نیستش ...کل عمارت و گشتیم ..
جیمین: یعنییی چی هااا...کجا رفته ...
تهیون: ..چی ...چی شد ..
جیمین نشت رو به روی تهیون و دست کشید روی صورتش ...
جیمین: چیزی نیست ...تو بمون اینجا هیچ جایی نرو ...
تهیون: اما...مامانم ...مامانم چی شده
جیمین: اروم باش هیچ اتفاقی برای مامانت نمیافته
جیمین تهیون و بغل کرد.... بعد پاشد
جیمین: بریم
بعد کوک و جیمین رفتن طبقه پایین ... همه افراد عمارت باز به خط شدن ... همه نگهبانا اونجا بودن ...
جیمین: کی ا/ت و دیده
هیشکی صداییی ازش در نیومد
جیمین: کسی دیده از عمارت خارج شههه
نگهبان: قربان ما کسی و ندیدم از عمارت بره مگر ...
جیمین: مگر چیی
نگهابان : قربان چند ساعت پیش یه مورد مشکوک پشت عمارت دیده شد ...تقریبا همه نگهبانا اونجا بودن ..
کوک: یعنی هیشکی نگهبانی نمیکردد
نگهبانه سرش و انداخت پایین و گفت : ...ن..
جیمین که از عصبانیت قرمز شده بود یغه نگهبان و میگیره و میگه: دعا کن اتفاقی براش نیافته وگرنه همتون وو میکشممم ...همتون ...
چن مین گذشته بود و جیمین هی از این ور عمارت به اون ور عمارت قدم میزد ...تا اینکه صدای زنگ گوشیش بلند شد ...سریع گوشیه و برداشت نگاه کرد ..شماره عجیبی بود ...جواب داد
جیمین: الو..
سونیا: به به ...مستر پارک
جیمین:تو
سونیا: شناختی(خنده) سوگلیتم دیگه...
جیمین: هه ...سوگلی...بخوایم حساب کنیم یه مدت هرزم بودی ...هوم؟
سونیا: بنظرم به نفعت نیست اینجوری بگی ...شاید وجود یکی اینجا لحنت و عوض کنه ن ا/ت؟
جیمین:عوضیی...اگع بلایی سر ا/ت بیاری خودت میدونی
سونیا:(خنده) اووو واقعا ....پس بیا به این ادرس ...ف..ق..ط خودت تنها
بعد دوباره خندید و تلفن و قطع کرد ...
کوک: کی بود
جیمین: عوضی که ا/ت رو برده
کوک: میخوای چیکار کنی
جیمین: کاری که اون گفت.....بعد چن مین ...
۸.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.