p4
p4
های من کوک هستم و ۲۶ سالمه وبزرگترین باند مافیای کره رو اداره میکنم و یه آدمی خشن و سرد هستم اما با ادمایی که دوسشون دارم گرمو مهربونم
ویو کوک
امروز با پسرا قرار شد ساعت ۹ نیم بریم بار
یه دوش ۳۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و عطر مخصوصم رو زدم بعدم راه افتادم سمت بار بعد ۱۰ مین رسیدم بار
رفتم داخل و دیدم پسراهم اون جا هستن رفتم پیششون ویه ویسکی سفارش دادم وقتی داشتم با پسرا راجب کار حرف میزدم که یه دختر جذاب و خشگل رو دیدم که اون وسط داش میرقصید خیلی میتواستم واسه ی خودم بکنمش اما چرا به احساس عجیبی دارم چون این اولین باریه که به یه دختر یه همچین احساسیو دارم یکم بعد دیدم اون همراهش کنارش نیست و اون دختره اونجا نشسته بود رو صندلی پس رفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم اما چون خیلی مست بود تو بغلم از حوش رفت
و منم براید استایل بغلش کردمو گذاشتم توماشین و رفتم به سمت خونه خودم
و دوختره رو بردم اتاق خودم و گذاشتمش رو تخت و خودمم لباسامو عوض کردم و بعدش به خدمتکار گفتم که مسکن با یه لیوان اب بباره اتاقم بعد از اینکه خدمتکار وسایل هایی که خواستمو اورد گذاشتم کنار تخت رو میز و خودمم رفتم پیشش وبعلش کردمو خوابیدم
ویو ات
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم که حس کردم یکی بهم چسبیده نفسم بالانمیومد وبه زور از بغل طرف دراومدم خیلی سوال تو ذهنم بود من کجام .اینجا کجاست .چرا اینجام .نکنهههه اتفاقییی برام دیشب افتادههه وایی خدا چای وون کجاست
با سوالاتی که توذهنم بود گیج شده بودم که یه دفعه....
های من کوک هستم و ۲۶ سالمه وبزرگترین باند مافیای کره رو اداره میکنم و یه آدمی خشن و سرد هستم اما با ادمایی که دوسشون دارم گرمو مهربونم
ویو کوک
امروز با پسرا قرار شد ساعت ۹ نیم بریم بار
یه دوش ۳۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و عطر مخصوصم رو زدم بعدم راه افتادم سمت بار بعد ۱۰ مین رسیدم بار
رفتم داخل و دیدم پسراهم اون جا هستن رفتم پیششون ویه ویسکی سفارش دادم وقتی داشتم با پسرا راجب کار حرف میزدم که یه دختر جذاب و خشگل رو دیدم که اون وسط داش میرقصید خیلی میتواستم واسه ی خودم بکنمش اما چرا به احساس عجیبی دارم چون این اولین باریه که به یه دختر یه همچین احساسیو دارم یکم بعد دیدم اون همراهش کنارش نیست و اون دختره اونجا نشسته بود رو صندلی پس رفتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم اما چون خیلی مست بود تو بغلم از حوش رفت
و منم براید استایل بغلش کردمو گذاشتم توماشین و رفتم به سمت خونه خودم
و دوختره رو بردم اتاق خودم و گذاشتمش رو تخت و خودمم لباسامو عوض کردم و بعدش به خدمتکار گفتم که مسکن با یه لیوان اب بباره اتاقم بعد از اینکه خدمتکار وسایل هایی که خواستمو اورد گذاشتم کنار تخت رو میز و خودمم رفتم پیشش وبعلش کردمو خوابیدم
ویو ات
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم که حس کردم یکی بهم چسبیده نفسم بالانمیومد وبه زور از بغل طرف دراومدم خیلی سوال تو ذهنم بود من کجام .اینجا کجاست .چرا اینجام .نکنهههه اتفاقییی برام دیشب افتادههه وایی خدا چای وون کجاست
با سوالاتی که توذهنم بود گیج شده بودم که یه دفعه....
۵.۳k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.