p⁷
p⁷
دستمو گذاشتم رو قلبم الان چی گفت ارباب جئون چرا مودم اینجوری شد.
انقد ذوق کردم که میخواستم بپرم لبای خوشگلشو یه ماچ کنم.....عع ات چرا اینجوری شدی دختره ی دیوونه.
به خودم تلنگر میزدم که چاه یون صدام کرد.
چاه یون:ات خوبی...؟
♡ا..ار..ه آره
چاه یون: خیلی خوب پاشو بریم لباسامون رو عوض کنیم...بعد بریم رئیس اجازه داد زودتر بریم.
به ساعت نگاه کردم که ۵ عصر و نشون میداد.
باشه ایی گفتم و از جام بلند شدم رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و از کافه زدیم بیرون...
"ساعت⁷"
"𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴"
ات با چاه یون رفته بیرون. دلم براش تنگ شده.
امروز بعد از چن سال فلیکس رو دیدم. فلیکس رفته بود به دبی. فلیکس بعد از اینکه خانواده اش رو از دست داد رفت به دبی تا اونجا زندگی کنه.
از رو کاناپه بلند شدم. و تلویزیون رو خاموش کردم تصمیم گرفتم برم بیرون یکم بگردم انقدر موندم تو خونه افسردگی گرفتم.
لباسامو عوض کردم. یه پلیور سیاه پوشیدم رنگ شلوارم مشکی بود. کلاه بافت سفیدمو گذاشتم. یه پافر سفید پوشیدم یه کتونی مشکی سفید پوشیدم. وایستادم جلو اینه. به خودم لبخندی زدم.
گوشیم زنگ خورد با اسم هانول اخمام دوباره کشیده شد توهم. یاد دعوای اونروزمون تو کافه افتادم. شاید بعضی موقع ها دلم براش تنگ میشد اما دیگه برام اهمیت نداره.
رد تماس کردم. گوشیمو گذاشتم تو جیبم و از اتاق اومدم بیرون بم با دیدنم سریع اومد سمتم و شروع کرد به پارس کردن.
+میخوای که توروهم ببرم با خودم آره..
دستمو گذاشتم رو قلبم الان چی گفت ارباب جئون چرا مودم اینجوری شد.
انقد ذوق کردم که میخواستم بپرم لبای خوشگلشو یه ماچ کنم.....عع ات چرا اینجوری شدی دختره ی دیوونه.
به خودم تلنگر میزدم که چاه یون صدام کرد.
چاه یون:ات خوبی...؟
♡ا..ار..ه آره
چاه یون: خیلی خوب پاشو بریم لباسامون رو عوض کنیم...بعد بریم رئیس اجازه داد زودتر بریم.
به ساعت نگاه کردم که ۵ عصر و نشون میداد.
باشه ایی گفتم و از جام بلند شدم رفتیم لباسامون رو عوض کردیم و از کافه زدیم بیرون...
"ساعت⁷"
"𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴"
ات با چاه یون رفته بیرون. دلم براش تنگ شده.
امروز بعد از چن سال فلیکس رو دیدم. فلیکس رفته بود به دبی. فلیکس بعد از اینکه خانواده اش رو از دست داد رفت به دبی تا اونجا زندگی کنه.
از رو کاناپه بلند شدم. و تلویزیون رو خاموش کردم تصمیم گرفتم برم بیرون یکم بگردم انقدر موندم تو خونه افسردگی گرفتم.
لباسامو عوض کردم. یه پلیور سیاه پوشیدم رنگ شلوارم مشکی بود. کلاه بافت سفیدمو گذاشتم. یه پافر سفید پوشیدم یه کتونی مشکی سفید پوشیدم. وایستادم جلو اینه. به خودم لبخندی زدم.
گوشیم زنگ خورد با اسم هانول اخمام دوباره کشیده شد توهم. یاد دعوای اونروزمون تو کافه افتادم. شاید بعضی موقع ها دلم براش تنگ میشد اما دیگه برام اهمیت نداره.
رد تماس کردم. گوشیمو گذاشتم تو جیبم و از اتاق اومدم بیرون بم با دیدنم سریع اومد سمتم و شروع کرد به پارس کردن.
+میخوای که توروهم ببرم با خودم آره..
۱۱.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.