•رویای شیرین •
•رویای شیرین •
پارت (۲۳)
که تهیونگ دستشو گزاشت روی شونه ی ا.ت
ا.ت جیغی کشید که باعث شد تهیونگ بترسه و قهوش از دستش بیوفته
ا.ت : با دستش روی قلبش گزاشت و نفس نفس میزد
تهیونگ : چتههههه روانییییی ؟؟
ا.ت : من چمه ... تو چته مرتیکه ی .... سرشو با دستش گرفت و گفت واقعا که اوفففف
تهیونگ : نگاه کن خوب چشات و با کن زدی قهوه مو اصراف کردی ...
ا.ت : سرش اونور بود که با حرف تهیونگ سرشو به سمتش گرفت و با عصبانیت گفت این اسمش اصراف نیستتت .... اصلا ببینم تو چرا دستتو روی شونممم گزاشتیییی ؟؟ ( تعجب )
تهیونگ : .....
ا.ت : جواب منو بده دیگههه
تهیونگ : نگا نگا زد قهورو ریخت باید یه قهوه مهمونم کنییی و شونشو به شونش زد و رفت
ا.ت : مرتیکه ی دوزاری خدا بگم چیکارت کنههههه اوففف من سر تو ۲۰ سال پیرترررر میشممم
......
ویو به فردا
ا.ت از خواب بلند شد و ساعت و نگاه کرد ساعت ۱۱ بود روز تعطیل بود تعجبی نداشت تا الان بخوابه شیر و از توی یخچال برداشت و خورد بدون اینکه تو لیوان بریزه سر کشید نگاهش به کارت عروسی افتاد شیر توف کرد بیرو و گفت : چییییی فردا عروسیییی
اوفففف خدایا چیکاررر کنم حالا گوشیش و برداشت و زنگ زد به میا
میا : خوابالو ( بلههه )
ا.ت : میااا هنوز خوابیییی
میا : چیههه مگه دخترر روز تعطیل دیگه
ا.ت : میدونمممم تاریخ عروسی لیا رو دیدی؟؟
میا : نه مگه کیههه ؟
ا.ت : برو ببینن
میا : کارت عروسی رو از روی اپن برداشت و گفت خوب مگه چیه فردا دیگه ... یکم انالیزش کرد و داد زد خدایییییی فردااااعههههه
ا.ت : ویندوزت بالا اومد ... خداروشکررر
میا : حالا چیکار کنیم
ا.ت : میام دنبالت تا یک ساعت دیگه بریم لباس بگیریم
میا : باشه باشه میبینمت.....
•رویای شیرین •
پارت (۲۳)
که تهیونگ دستشو گزاشت روی شونه ی ا.ت
ا.ت جیغی کشید که باعث شد تهیونگ بترسه و قهوش از دستش بیوفته
ا.ت : با دستش روی قلبش گزاشت و نفس نفس میزد
تهیونگ : چتههههه روانییییی ؟؟
ا.ت : من چمه ... تو چته مرتیکه ی .... سرشو با دستش گرفت و گفت واقعا که اوفففف
تهیونگ : نگاه کن خوب چشات و با کن زدی قهوه مو اصراف کردی ...
ا.ت : سرش اونور بود که با حرف تهیونگ سرشو به سمتش گرفت و با عصبانیت گفت این اسمش اصراف نیستتت .... اصلا ببینم تو چرا دستتو روی شونممم گزاشتیییی ؟؟ ( تعجب )
تهیونگ : .....
ا.ت : جواب منو بده دیگههه
تهیونگ : نگا نگا زد قهورو ریخت باید یه قهوه مهمونم کنییی و شونشو به شونش زد و رفت
ا.ت : مرتیکه ی دوزاری خدا بگم چیکارت کنههههه اوففف من سر تو ۲۰ سال پیرترررر میشممم
......
ویو به فردا
ا.ت از خواب بلند شد و ساعت و نگاه کرد ساعت ۱۱ بود روز تعطیل بود تعجبی نداشت تا الان بخوابه شیر و از توی یخچال برداشت و خورد بدون اینکه تو لیوان بریزه سر کشید نگاهش به کارت عروسی افتاد شیر توف کرد بیرو و گفت : چییییی فردا عروسیییی
اوفففف خدایا چیکاررر کنم حالا گوشیش و برداشت و زنگ زد به میا
میا : خوابالو ( بلههه )
ا.ت : میااا هنوز خوابیییی
میا : چیههه مگه دخترر روز تعطیل دیگه
ا.ت : میدونمممم تاریخ عروسی لیا رو دیدی؟؟
میا : نه مگه کیههه ؟
ا.ت : برو ببینن
میا : کارت عروسی رو از روی اپن برداشت و گفت خوب مگه چیه فردا دیگه ... یکم انالیزش کرد و داد زد خدایییییی فردااااعههههه
ا.ت : ویندوزت بالا اومد ... خداروشکررر
میا : حالا چیکار کنیم
ا.ت : میام دنبالت تا یک ساعت دیگه بریم لباس بگیریم
میا : باشه باشه میبینمت.....
۱.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.