(من یه ددی دارم پارت ۱۹)
برش زمانی به شب :
منو کوک برگشتم خونه زنگ زدم به مامانم گفت که رفتن خونه عمو اینا شما هم بیاین فردا با هم میریم مسافرت منم گفتم باشه
_جونکوک مامان بابام خونه شمان
+بهتر بیا ما هم بریم
_باش بزار آماده شم هی نگی زود باش زود باش ولم کن بزار بپوشم
+باشه بپوش کاریت ندارم من که میدونم تا یه ساعت میخوای آرایش کنی(خنده)
_یااااا جونکوکاااااااا میزنمتاااااا
+باشه باشه عصبانی نشو(خنده)
_مث اینکه باید یه کتک مفصل بخوری از من نه؟؟(دندوناشو رو هم فشرد)
+بانو من معذرت میخوام قانع شدی
_اره آفرین
+ایشششش
هر دو آماده شدیم و از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت عمو اینا مامان بابامم بودن یکم نشستیم حرف زدیم بعد مامان و زن عمو رفتن تو آشپزخونه شام درست کنن ساعت تقریبا نزدیکای ۸ بود بابا و عمو و جونکوک هم رفته بودن بالا تو اتاق درمورد کار حرف میزدن منم داشتم فیلم نگاه میکردم یهو دیدم کانال عوض شد و به جاش فوتبال پخش شد برگشتم دیدیم بابامه
_بابا دارم فیلم میبینم تو کانالو عوض میکنی(کلافه)
&بچه مگه نمیبینی فوتبال شروع شده ما میخوایم فوتبال ببینیم تازه تو یه نفری ما سه نفر پس باید ما انتخاب کنیم چی ببینیم
_چرا زور میگی بابا فیلم مورد علاقه بود ایشششش من بدم میاد از فوتبال
&فوتبالم از تو بدش میاد(خنده)
بابام هی سر به سرم میزاشت و عمو و جونکوک هم بهمون میخندیدن منم سعی میکردم خودمو عصبی نشون ندم
_خیلی خب باشه الان میرم به مامان و زن عمو میگم شام درس نکنن خبری از شام نیس گشنه بخوابین
&اره اونا هم الان میگن چشم از بیرون سفارش میدیم خب بشین فوتبال نگاه کن
_خب چی میشه شما فیلم نگاه کنین
&نمیشههه
_خیلی خب باشه تسلیم
&دختر بابا ناراحت شدی
_نه شما فوتبال نگاه کنین من ادامشو با گوشیم میبینم
+اره برو ۳۶۵ روز نگاه کن (خنده)
_جونکوکککککک خفه شو
منو کوک برگشتم خونه زنگ زدم به مامانم گفت که رفتن خونه عمو اینا شما هم بیاین فردا با هم میریم مسافرت منم گفتم باشه
_جونکوک مامان بابام خونه شمان
+بهتر بیا ما هم بریم
_باش بزار آماده شم هی نگی زود باش زود باش ولم کن بزار بپوشم
+باشه بپوش کاریت ندارم من که میدونم تا یه ساعت میخوای آرایش کنی(خنده)
_یااااا جونکوکاااااااا میزنمتاااااا
+باشه باشه عصبانی نشو(خنده)
_مث اینکه باید یه کتک مفصل بخوری از من نه؟؟(دندوناشو رو هم فشرد)
+بانو من معذرت میخوام قانع شدی
_اره آفرین
+ایشششش
هر دو آماده شدیم و از خونه زدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت عمو اینا مامان بابامم بودن یکم نشستیم حرف زدیم بعد مامان و زن عمو رفتن تو آشپزخونه شام درست کنن ساعت تقریبا نزدیکای ۸ بود بابا و عمو و جونکوک هم رفته بودن بالا تو اتاق درمورد کار حرف میزدن منم داشتم فیلم نگاه میکردم یهو دیدم کانال عوض شد و به جاش فوتبال پخش شد برگشتم دیدیم بابامه
_بابا دارم فیلم میبینم تو کانالو عوض میکنی(کلافه)
&بچه مگه نمیبینی فوتبال شروع شده ما میخوایم فوتبال ببینیم تازه تو یه نفری ما سه نفر پس باید ما انتخاب کنیم چی ببینیم
_چرا زور میگی بابا فیلم مورد علاقه بود ایشششش من بدم میاد از فوتبال
&فوتبالم از تو بدش میاد(خنده)
بابام هی سر به سرم میزاشت و عمو و جونکوک هم بهمون میخندیدن منم سعی میکردم خودمو عصبی نشون ندم
_خیلی خب باشه الان میرم به مامان و زن عمو میگم شام درس نکنن خبری از شام نیس گشنه بخوابین
&اره اونا هم الان میگن چشم از بیرون سفارش میدیم خب بشین فوتبال نگاه کن
_خب چی میشه شما فیلم نگاه کنین
&نمیشههه
_خیلی خب باشه تسلیم
&دختر بابا ناراحت شدی
_نه شما فوتبال نگاه کنین من ادامشو با گوشیم میبینم
+اره برو ۳۶۵ روز نگاه کن (خنده)
_جونکوکککککک خفه شو
۶۱.۰k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.