p24
_ای بابا...چرا؟؟...من کاری ندارم باهاتون...هر غلطی میکنید بکنید ...
آنا...تو با کی میری؟...
&جان...با..چیز دیگه...که تهیونگ از پشت دستشو گذاشت روی شونش و گفت..
=با من میاد نگران نباش...
+....باشه..
&نخند...زهر مار ات..
به دستایی که ناخن داره عادت نداشتم و روی دستم احساس سنگینی میکردم...
که سوار ماشین شدن و جونگکوک هم نشست..و راه افتادیم...سمت عمارت خودمون که قرار بود دوتایی توش زندگی کنیم و جشن اونجا بود..
+ناراحت نیستی از اینکه داری باهام ازدواج میکنی؟...
_...مجبورم...عادت کردم..
+با اینکارا جفتمونو بدبخت میکنی..میدونستی؟..
_برام اهمیتی نداره اصلا..
+امشب...امشب خودمون توی عمارتیم فقط؟..
یعنی از این به بعد دو تایی میمونیم؟..
_آره...نترس باهات کاری ندارم...
همه رسیده بودن عمارت و مهمونامون بودن همگی.. یه کم که با همه سلام و احوالپرسی کردیم..رفتیم بالای پله ها و روی دو تا صندلی نشستیم...
تهیونگی که دست آنا رو گرفته بود و میومدن...
و نامجون و جونگی..
+هه...ته و آنا رو...پدسگا..
_دارم واسش...
آنا بهم نگاه کوتاهی انداخت که چشمامو واسش گرد کردم و زود دستشو جدا کرد...
خواهر جونگکوک انگشتر هامونو برامون آورد...
پدر روحانی اومد و عقد رو برامون خوند....
^آیا میتونم شما رو به همسریت آقای جئون در بیارم؟
+....بلع....
و صدای دست همگی بلند شد...
^آیا شما بانو هان ات رو به همسری میپذیرید...
_...بله...
و همگی بلند شدن و دست زدن برامون...
انگشتر رو توی انگشتم انداخت و منم انگشتر رو توی انگشت حلقش انداختم..
و عکاس اومد جلو...هوففف...خروسک بی محل..
/ خب عزیززم..اولین ژستتون که مثل بقیه بوسیدنه..
خفه نشی ایشالاا.. عزیزم عزیزممم..
/سعی کنید طولانی همو ببوسید که عکسای بهتری بتونم بگیرم...
+..کوک...
_...
دیجی مراسم هم یه مرغ بی محل دیگههه...
[آقای جئون...و همسرشون همو میخوان ببوسنن...
+خفه شو دیگه تو...جلوی همه...
همه بلند شده بودن چرت و پرت میگفتن و دست میزدن...این آنا که داره خود کشی میکنه..خوبهمیدونه اجباری دارم عروسی میکنم!
/..با عشق پیش برید...فرمالیته تون بهتر میشع...
+مگه فیلم فرمالیته هم هست؟؟..
/بلهه...زود باشید مردن خودشون رو کشتن...
که آروم سرمونو بهم نزدیک کردیم و .....لبامو بهم برخورد کرد و همدیگرو بوسیدیم...
بدنم بی حس شد که دستشو دور کمرم حلقه کرد...
منم دستامو دو طرف سرش گذاشتم و سعی کردم همراهیش کنم...البته مجبوریه هاا...بگم من..فکر بد نکنید ...
آنا...تو با کی میری؟...
&جان...با..چیز دیگه...که تهیونگ از پشت دستشو گذاشت روی شونش و گفت..
=با من میاد نگران نباش...
+....باشه..
&نخند...زهر مار ات..
به دستایی که ناخن داره عادت نداشتم و روی دستم احساس سنگینی میکردم...
که سوار ماشین شدن و جونگکوک هم نشست..و راه افتادیم...سمت عمارت خودمون که قرار بود دوتایی توش زندگی کنیم و جشن اونجا بود..
+ناراحت نیستی از اینکه داری باهام ازدواج میکنی؟...
_...مجبورم...عادت کردم..
+با اینکارا جفتمونو بدبخت میکنی..میدونستی؟..
_برام اهمیتی نداره اصلا..
+امشب...امشب خودمون توی عمارتیم فقط؟..
یعنی از این به بعد دو تایی میمونیم؟..
_آره...نترس باهات کاری ندارم...
همه رسیده بودن عمارت و مهمونامون بودن همگی.. یه کم که با همه سلام و احوالپرسی کردیم..رفتیم بالای پله ها و روی دو تا صندلی نشستیم...
تهیونگی که دست آنا رو گرفته بود و میومدن...
و نامجون و جونگی..
+هه...ته و آنا رو...پدسگا..
_دارم واسش...
آنا بهم نگاه کوتاهی انداخت که چشمامو واسش گرد کردم و زود دستشو جدا کرد...
خواهر جونگکوک انگشتر هامونو برامون آورد...
پدر روحانی اومد و عقد رو برامون خوند....
^آیا میتونم شما رو به همسریت آقای جئون در بیارم؟
+....بلع....
و صدای دست همگی بلند شد...
^آیا شما بانو هان ات رو به همسری میپذیرید...
_...بله...
و همگی بلند شدن و دست زدن برامون...
انگشتر رو توی انگشتم انداخت و منم انگشتر رو توی انگشت حلقش انداختم..
و عکاس اومد جلو...هوففف...خروسک بی محل..
/ خب عزیززم..اولین ژستتون که مثل بقیه بوسیدنه..
خفه نشی ایشالاا.. عزیزم عزیزممم..
/سعی کنید طولانی همو ببوسید که عکسای بهتری بتونم بگیرم...
+..کوک...
_...
دیجی مراسم هم یه مرغ بی محل دیگههه...
[آقای جئون...و همسرشون همو میخوان ببوسنن...
+خفه شو دیگه تو...جلوی همه...
همه بلند شده بودن چرت و پرت میگفتن و دست میزدن...این آنا که داره خود کشی میکنه..خوبهمیدونه اجباری دارم عروسی میکنم!
/..با عشق پیش برید...فرمالیته تون بهتر میشع...
+مگه فیلم فرمالیته هم هست؟؟..
/بلهه...زود باشید مردن خودشون رو کشتن...
که آروم سرمونو بهم نزدیک کردیم و .....لبامو بهم برخورد کرد و همدیگرو بوسیدیم...
بدنم بی حس شد که دستشو دور کمرم حلقه کرد...
منم دستامو دو طرف سرش گذاشتم و سعی کردم همراهیش کنم...البته مجبوریه هاا...بگم من..فکر بد نکنید ...
۱۴.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.