( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۸
( رفتیم باغ سیب خانوادهی تهیونگ )
من : میگم قدم نزنیم بهم اسب سواری یاد بده 😁
تهیونگ : باشه فقط با دامن نمیشه 😐
من : دو دقیقه صب کن برم خونه حاضر شم میام 😁
( پنج دقیقه طول کشید و رفتم حاضر شدم و برگشتم لباس اسب سواری پوشیدم تهیونگو دیدم رفت یه زیر زمین من هم یواشکی پشت سرش رفتم اونجا پر از جنازه و آشغال بود . اون آدما رو تهیونگ کشته بود رفتم بیرون و اون هم اومد بیرون ولی نفهمید )
من : میگم قدم نزنیم بهم اسب سواری یاد بده 😁
تهیونگ : باشه فقط با دامن نمیشه 😐
من : دو دقیقه صب کن برم خونه حاضر شم میام 😁
( پنج دقیقه طول کشید و رفتم حاضر شدم و برگشتم لباس اسب سواری پوشیدم تهیونگو دیدم رفت یه زیر زمین من هم یواشکی پشت سرش رفتم اونجا پر از جنازه و آشغال بود . اون آدما رو تهیونگ کشته بود رفتم بیرون و اون هم اومد بیرون ولی نفهمید )
۱۳.۲k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.