𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆³¹
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆³¹
chapter②
ات: باشه حالا ولم کن گرمههه *داد*
از لبه تخت گرفتم خودمو ازش جدا کردم که دستاشو ول کرد و با کله از روی تخت افتادم...
ات: هییی*جیغ*
کوک:*پوزخند*
با عصبانیت بلند شدم و بالشتی که همراه من روی زمین افتاده بود و برداشتم و به کلش زدم
ات: چیه؟ کوچولو حرصی شدی؟!*خنده*
با عصبانیت موهاشو کنار زد و بلند شد از ترس بالشتی که تو دستم بود رو ولش کردم و عقب رفتم....
ات: باشه حالا ببخشید*ترس. خنده فیک*
جوری که عقب میرفتم اونم جلوتر میومد به دیوار رسیدم و محکم خوردم به دیوار اونم اومد جلوم و موهام که جلوی چشام اومده بود رو پشت گوشم هدایت کرد...
کوک:دختر کوچولو، نزار اون چال گونت رو که وقتی برای من خالی نمیشه رو پر کنم!*بم. صدای خش دار*
ات:*متعجب. ترس*
تا حالا انقدر بد باهام رفتار نکرده بود به دلم نگرفتم...
پاشنههامو بلند کردم تا هم قدش بشم سرمو تو موهای به هم ریخته و گردنه داغش فرو بردم...
ات: پس نزار منم رل بزنم
نمیدونم چیزی که گفتم چه ربطی داشت ولی هر وقت در مورد رل باهاش صحبت میکردم غیرتی میشد برای همین میخواستم یکم حرصش بدم!
کوک:*نگاه عصبی*
دوباره پاشنههامو هم قد خودم کردم و روی کف زمین گذاشتم یواشکی از کنارش در رفتم قبل از رفتن گل رو از روی میز آرایشتم برداشتم....
ات: هعی اومدنی بیرون درم ببند*بلند*
خنده ریزی زدم مطمئنم داره از درون پ.اره میشه....
chapter②
ات: باشه حالا ولم کن گرمههه *داد*
از لبه تخت گرفتم خودمو ازش جدا کردم که دستاشو ول کرد و با کله از روی تخت افتادم...
ات: هییی*جیغ*
کوک:*پوزخند*
با عصبانیت بلند شدم و بالشتی که همراه من روی زمین افتاده بود و برداشتم و به کلش زدم
ات: چیه؟ کوچولو حرصی شدی؟!*خنده*
با عصبانیت موهاشو کنار زد و بلند شد از ترس بالشتی که تو دستم بود رو ولش کردم و عقب رفتم....
ات: باشه حالا ببخشید*ترس. خنده فیک*
جوری که عقب میرفتم اونم جلوتر میومد به دیوار رسیدم و محکم خوردم به دیوار اونم اومد جلوم و موهام که جلوی چشام اومده بود رو پشت گوشم هدایت کرد...
کوک:دختر کوچولو، نزار اون چال گونت رو که وقتی برای من خالی نمیشه رو پر کنم!*بم. صدای خش دار*
ات:*متعجب. ترس*
تا حالا انقدر بد باهام رفتار نکرده بود به دلم نگرفتم...
پاشنههامو بلند کردم تا هم قدش بشم سرمو تو موهای به هم ریخته و گردنه داغش فرو بردم...
ات: پس نزار منم رل بزنم
نمیدونم چیزی که گفتم چه ربطی داشت ولی هر وقت در مورد رل باهاش صحبت میکردم غیرتی میشد برای همین میخواستم یکم حرصش بدم!
کوک:*نگاه عصبی*
دوباره پاشنههامو هم قد خودم کردم و روی کف زمین گذاشتم یواشکی از کنارش در رفتم قبل از رفتن گل رو از روی میز آرایشتم برداشتم....
ات: هعی اومدنی بیرون درم ببند*بلند*
خنده ریزی زدم مطمئنم داره از درون پ.اره میشه....
۱۴.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.