𝑷𝒂𝒓𝒕 17 قسمت سوم
_(رفتم سمت اتاقش به اطرافم نگاه کردم و دفتر خاطرات ا/ت رو دیدم اون همیشه به مدرسه میاره و از خاطره هاش برای دوستاش میگه و خیلی روش حساسه برداشتمش)
+(رفت سمت اتاقم...) کجا رفتی؟...(از اتاقم با دفتر خاطراتم اومد بیرون...)بدش من چیکارش داری
_(به جلد کتاب نگاه کردم)...عه این کتاب خاطراتته؟...چه جالب!...(داره کرم میریزه 😂🗿)
+بدش من...
_(دستمو بالا گرفتم)تا نگی چند روز تنهایی بهت نمیدم
+(رفتم نزدیکش شدم قدمو بلند کردم که بتونم ازش کتابمو بگیرم) نمیگم بدش منننن
_نچ...
+(رفتم نزدیکتر...)بدش...
_(خیلی نزدیکم شده بود قلبم تند میزد)
+(پاش به میز گیر کرد و افتاد روی مبل منم افتادم روش...
روی لبم چیز نرمی حس کردم...چشمامو باز کردم به صورت کیوت جیمین نگاه میکردم که چشماشو باز کرد چشمام روی چشم های جیمین قفل شد)
_(چشمامو که باز کردم ا/ت به چشمام خیره شده بود و لبش رو لبم بود...)
+(خودمو جمع و جور کردم و ازش جدا شدم و عقب رفتم از روش بلند شدم و دفتر خاطراتم رو از روی زمین برداشتم و بهش گفتم...)
+خیلی وقته...خیلی وقته تنهام...
_(با حرفش تعجب کردم...از جام بلند شدم و گفتم...)
_چرا؟
+پدر و مادرم طلاق گرفتن و مادرم میخواد به شهر خودش رفته پدرم هم هفته ای یکبار بهم سر میزنه...خواهرم هم دانشگاه میره خارج از کشور...
_تو چی؟...
+من این وسط براشون مهم نیستم...و فقط میخوان منو اذیت کنن...(اومد سمتم)
_منظورت چیه؟
+پدرم همینکه من رفتم دانشگاه این خونه رو میفروشه و منو ترک کنه مادرم هم میگه خرج هات به عهده ی پدرته و من هم میرم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم...و آخر این همه اتفاق من موندم تنها...(بغضم شکست)هیچ کسی رو هم ندارم که بهم کمک کنه...
منم گریم اومد
چون شرط نداریممممم🗿🥲😂
بریم بعدی...✨🗿
+(رفت سمت اتاقم...) کجا رفتی؟...(از اتاقم با دفتر خاطراتم اومد بیرون...)بدش من چیکارش داری
_(به جلد کتاب نگاه کردم)...عه این کتاب خاطراتته؟...چه جالب!...(داره کرم میریزه 😂🗿)
+بدش من...
_(دستمو بالا گرفتم)تا نگی چند روز تنهایی بهت نمیدم
+(رفتم نزدیکش شدم قدمو بلند کردم که بتونم ازش کتابمو بگیرم) نمیگم بدش منننن
_نچ...
+(رفتم نزدیکتر...)بدش...
_(خیلی نزدیکم شده بود قلبم تند میزد)
+(پاش به میز گیر کرد و افتاد روی مبل منم افتادم روش...
روی لبم چیز نرمی حس کردم...چشمامو باز کردم به صورت کیوت جیمین نگاه میکردم که چشماشو باز کرد چشمام روی چشم های جیمین قفل شد)
_(چشمامو که باز کردم ا/ت به چشمام خیره شده بود و لبش رو لبم بود...)
+(خودمو جمع و جور کردم و ازش جدا شدم و عقب رفتم از روش بلند شدم و دفتر خاطراتم رو از روی زمین برداشتم و بهش گفتم...)
+خیلی وقته...خیلی وقته تنهام...
_(با حرفش تعجب کردم...از جام بلند شدم و گفتم...)
_چرا؟
+پدر و مادرم طلاق گرفتن و مادرم میخواد به شهر خودش رفته پدرم هم هفته ای یکبار بهم سر میزنه...خواهرم هم دانشگاه میره خارج از کشور...
_تو چی؟...
+من این وسط براشون مهم نیستم...و فقط میخوان منو اذیت کنن...(اومد سمتم)
_منظورت چیه؟
+پدرم همینکه من رفتم دانشگاه این خونه رو میفروشه و منو ترک کنه مادرم هم میگه خرج هات به عهده ی پدرته و من هم میرم با کسی که دوستش دارم ازدواج کنم...و آخر این همه اتفاق من موندم تنها...(بغضم شکست)هیچ کسی رو هم ندارم که بهم کمک کنه...
منم گریم اومد
چون شرط نداریممممم🗿🥲😂
بریم بعدی...✨🗿
۱۰.۳k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.