جرات یا حقیقت پارت ۱۱
کای : هزار بار گفتم اون چشماتو اون شکلی نکن......باشه میبرمت......
بعد از این حرفش بوسه ای روی گونش زدم که خنده ی ریزی کرد.....و ماشینو به حرکت درآورد........
*فردا صبح *
از زبان ا/ت :
همونطور توی خواب نازم بودم.....که حس کردم یکی داره تکونم میده......محلش ندادم که با شدت بیشتری تکونم داد..... با عصبانیت چشمام رو بازکردم..... که دیدم کای وایساده بالای سرم گفتم.......
ا/ت : چته اول صبح نمیزاری بخوابم......
کای : بیا و خوبی کن......مگه خودت نبودی که گفتی برسونمت دانشگاه اگه نمیخوای باشه خودت تاکسی بگیرو برو من مشکلی ندارم......
بعد از تمام شدن مثل جت ار جام پاشدمو گفتم......
ا/ت : ۳ دقیقه ی دیگه آمادم......
یه نگاه به ساعتش انداختو گفت......
کای : اوکی منتظرتم.......
بعد از اینکه رفت بیرون سریع به سمت دستشویی پرواز کردم......بعد از انجام عملیات های لازم اومدم بیرونو شروع کردم به لباس پوشیدن.......بعد از اینکه لباسامو پوشیدم...... خواستم ساکمو جمع کنم که کای از پایین داد زد.......
کای : فقط ۳۰ ثانیه ی دیگه وقت داریی......
ا/ت : اومدم....( داد زد)
سریع هرچی دمه دستمو بودو ریختم توی ساکو زیپشو بستم.......سریع از اتاق اومدم بیرونو به سمت در ورودی حرکت کردم.......وقتی بهش رسیدم روبه کای گفتم......
ا/ت : تمامشد بدو که خیلی عجله دارم......
بدون اینکه منتظر جوابی از جانبش باشم به سمت ماشینش حرکت کردمو سوارش شدم.......همزمان با نشستن من در ماشینو باز کردو سوارشد.....گفت.......
کای : راحتی......
ا/ت : بسیار زیاد.....
کای : میدونستی خیلی پرویی.....
ا/ت : سپاس گذارم از تعریفت.....
همونجور داشتیم باهم یکه بِدو میکردیم.....که یهو نگاهم به سمت ساعت ماشین افتاد.....یه دفعه جیغ زدم.....
ا/ت: دیرممممم شددددددد......
کای :خیله خب حالا چیزی نشده......
ا/ت : چیزی نشده.....اگه دیر برسم بدبختم میفهمیییی........
کای : نگران نباش به موقع میرسونمت......
همزمان با حرفش دنده رو عوض کردو گفت......
کای : فقط محکم بشین......
بعد از این حرفش ماشینو به حرکت درآوردو با تمام سرعتش گاز داد.......
*۱۰ دقیقه بعد *
به دانشگاه رسیدیم که گفتم.....
ا/ت : دستت دردنکنه داداشی.... مراقب خودت باش.....اصلا هم تند نرو این دفعه استثنا بود.....اون کمربندتم ببند......
کای : چشم امر دیگه......
بوسه ای روی گونش گذاشتمو گفتم......
ا/ت : فقط سلامتی.....بعدا میبینمت......
کای : مراقب خودت باش.....
سری براش تکون دادمو به سمت آقای مدیر حرکت کردم......
از زبان تهیونگ :
دیگه داشتیم راه می افتادیم....به خاطر همین منم همونطور بیرون ایستاده بودمو منتظر
ا/ت بودم که باهم سوار اتوبوس بشیم..... که یهو.......
بعد از این حرفش بوسه ای روی گونش زدم که خنده ی ریزی کرد.....و ماشینو به حرکت درآورد........
*فردا صبح *
از زبان ا/ت :
همونطور توی خواب نازم بودم.....که حس کردم یکی داره تکونم میده......محلش ندادم که با شدت بیشتری تکونم داد..... با عصبانیت چشمام رو بازکردم..... که دیدم کای وایساده بالای سرم گفتم.......
ا/ت : چته اول صبح نمیزاری بخوابم......
کای : بیا و خوبی کن......مگه خودت نبودی که گفتی برسونمت دانشگاه اگه نمیخوای باشه خودت تاکسی بگیرو برو من مشکلی ندارم......
بعد از تمام شدن مثل جت ار جام پاشدمو گفتم......
ا/ت : ۳ دقیقه ی دیگه آمادم......
یه نگاه به ساعتش انداختو گفت......
کای : اوکی منتظرتم.......
بعد از اینکه رفت بیرون سریع به سمت دستشویی پرواز کردم......بعد از انجام عملیات های لازم اومدم بیرونو شروع کردم به لباس پوشیدن.......بعد از اینکه لباسامو پوشیدم...... خواستم ساکمو جمع کنم که کای از پایین داد زد.......
کای : فقط ۳۰ ثانیه ی دیگه وقت داریی......
ا/ت : اومدم....( داد زد)
سریع هرچی دمه دستمو بودو ریختم توی ساکو زیپشو بستم.......سریع از اتاق اومدم بیرونو به سمت در ورودی حرکت کردم.......وقتی بهش رسیدم روبه کای گفتم......
ا/ت : تمامشد بدو که خیلی عجله دارم......
بدون اینکه منتظر جوابی از جانبش باشم به سمت ماشینش حرکت کردمو سوارش شدم.......همزمان با نشستن من در ماشینو باز کردو سوارشد.....گفت.......
کای : راحتی......
ا/ت : بسیار زیاد.....
کای : میدونستی خیلی پرویی.....
ا/ت : سپاس گذارم از تعریفت.....
همونجور داشتیم باهم یکه بِدو میکردیم.....که یهو نگاهم به سمت ساعت ماشین افتاد.....یه دفعه جیغ زدم.....
ا/ت: دیرممممم شددددددد......
کای :خیله خب حالا چیزی نشده......
ا/ت : چیزی نشده.....اگه دیر برسم بدبختم میفهمیییی........
کای : نگران نباش به موقع میرسونمت......
همزمان با حرفش دنده رو عوض کردو گفت......
کای : فقط محکم بشین......
بعد از این حرفش ماشینو به حرکت درآوردو با تمام سرعتش گاز داد.......
*۱۰ دقیقه بعد *
به دانشگاه رسیدیم که گفتم.....
ا/ت : دستت دردنکنه داداشی.... مراقب خودت باش.....اصلا هم تند نرو این دفعه استثنا بود.....اون کمربندتم ببند......
کای : چشم امر دیگه......
بوسه ای روی گونش گذاشتمو گفتم......
ا/ت : فقط سلامتی.....بعدا میبینمت......
کای : مراقب خودت باش.....
سری براش تکون دادمو به سمت آقای مدیر حرکت کردم......
از زبان تهیونگ :
دیگه داشتیم راه می افتادیم....به خاطر همین منم همونطور بیرون ایستاده بودمو منتظر
ا/ت بودم که باهم سوار اتوبوس بشیم..... که یهو.......
۹۶.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.