هرچی جلو تر میرفت و میدوید هیچ چیز آشنایی نمیدید،یعنی کجا
هرچی جلو تر میرفت و میدوید هیچ چیز آشنایی نمیدید،یعنی کجا بود؟
بعد از گرفتن اون حس خوب به اینجا منتقل شده بود و نمیدونست توی واقعیته یا داره خواب میبینه.....
دور و ورش آدم های عجیبی بودن...بدون چهره و داشتن بدنی عجیب
چه اتفاقی افتاده بود؟ کار اشتباهی کرده بود که عاشق شده بود؟ آیا این ربطی به معشوقش داشت؟
نفس نفس زد و بیشتر به جلو رفت و دید که چند مرد دارن دختری که خون ازش میومد و کل بدنش کبود و مشکی بود رو میبرن(مینی)
حسابی ترسیده بود و بیشتر دوید و الهه ای رو دید که به خودش خیره شده بود و ار زیبایی خودش لذت میبرد(میون)
به جلو رفت و کسی رو دید که خیلی ها دارن پرستش میکنن و به جلوش زانو میزنن(شوهوا)
جلو تر رفت و عشقش رو دید اما یک دختر مثل خودش داشت میدوید و فرار میکرد(یوکی)
به سمت عشقش رفت و دید که تمام موجودات اینجا دارن اون رو پرستش میکنن و هیچ راه فراری نیست
پس بلند فریاد کشید:اوه خدای من اون دختر منو به آسمون ها کشیده
بعد از گرفتن اون حس خوب به اینجا منتقل شده بود و نمیدونست توی واقعیته یا داره خواب میبینه.....
دور و ورش آدم های عجیبی بودن...بدون چهره و داشتن بدنی عجیب
چه اتفاقی افتاده بود؟ کار اشتباهی کرده بود که عاشق شده بود؟ آیا این ربطی به معشوقش داشت؟
نفس نفس زد و بیشتر به جلو رفت و دید که چند مرد دارن دختری که خون ازش میومد و کل بدنش کبود و مشکی بود رو میبرن(مینی)
حسابی ترسیده بود و بیشتر دوید و الهه ای رو دید که به خودش خیره شده بود و ار زیبایی خودش لذت میبرد(میون)
به جلو رفت و کسی رو دید که خیلی ها دارن پرستش میکنن و به جلوش زانو میزنن(شوهوا)
جلو تر رفت و عشقش رو دید اما یک دختر مثل خودش داشت میدوید و فرار میکرد(یوکی)
به سمت عشقش رفت و دید که تمام موجودات اینجا دارن اون رو پرستش میکنن و هیچ راه فراری نیست
پس بلند فریاد کشید:اوه خدای من اون دختر منو به آسمون ها کشیده
۸۸۲
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.