my moon
my moon
part7
رفتم حموم اومدم بیرون داشتم موهام رو سشوار میکشیدم که در باز شد باز هم داداشم بود از اون روزی که با کوک کات کردم همیشه مثل جوجه اردک پیشمه واقعا نمیدونم چرا که شروع کرد به حرف زدن
هیوجین:ات حاضری خواهر قشنگم
ات: اره اره موهامرو سشوار کنم تمومه
هیوجین: اهان باشه بدو پس
ات: چشم چشم
هیوجین: هی دختر راستی تو از وقتی میا ازدواج کرده یه جوری شدی حالت خوبه
ات: ههه اره بابا خوبم فقط یه زره خستم
هیوجین: اهان باشه ولی مراقب خودت و روانت باش میدونم چته
ات: هیوجین؟
هیوجین:چیه فکر مردی نمیدونم کوک قبلا با تو بوده؟
دوباره غم تو دلم نشست
ات: اره یهویی هم باهام کات کرد و فرداش اومد خواستگاری خواهرم
هیوجین:ات از دستش عصبانی نباش مطمئن باش اونم دلایل خودش رو داشته کوک ادم عوضی نیست مطمئن باش
ات:اگه ادم خوبیه چرا با من اون کار رو کرد؟
هیوجین:ات بهم اعتماد کن
ات:باشه امیدوارم همینطوری که تو میگی باش
خونه میا.......
رسیدیم و در زدیم و چهره میا و کوک دم در نمایان شد
میا با ذوق همه مون رو بغل کرد و کوک هم همه رو بجز من
با سردیبهش گفتم
ات: سلام
مامان با عصبانیت نگاهم کرد
خانم لی: اتتت
میا: عیب ندارهمیا: عیب نداره عادیه خواهرش رو دزدیده دیگه باید ناراحت باشن
خندیدم و گفتم
ات: راست میگه
رفتیم مشستیم سر شام و شروع کردیم به غذا خوردن
داشتیم صحبت میکردیم وغذا میخوردیم که کوک گفت
کوک:خانم لی واقعا خیلی خوب شد که اومدید دل منو میا واستون تنگشده بود
مامان با لبخند گفت
خانم لی: اوووو داماد گلم
اقای لی:ما هم که هیچی
کوک خندید و گفت
کوک:شما که تاج سری این حرفا چیه
منم با خنده گفتم
ات:پس من چی من مهم ترما
دیکه با مسائله جدا شدنم از کوک و ازدواجش با میا کنار اومده بود و باهاشون راحت بودم
کوک:تو که با اینکه تو و هیوحین مهمید ولی دل من نباید واستون تنگ بشه بلکه میا دلش تنگ میشه
هیوجین: اووو کوک مگه ما خار داریم
کوک خندید و گفت
کوک:نهه من همچین حرفی نزدم
و دوباره همه زدن زیر خنده که غذامون تموم شد و لینا از سر میز بلند شد
کوک:کجا عزیزم
میا:الان میام عشقم
part7
رفتم حموم اومدم بیرون داشتم موهام رو سشوار میکشیدم که در باز شد باز هم داداشم بود از اون روزی که با کوک کات کردم همیشه مثل جوجه اردک پیشمه واقعا نمیدونم چرا که شروع کرد به حرف زدن
هیوجین:ات حاضری خواهر قشنگم
ات: اره اره موهامرو سشوار کنم تمومه
هیوجین: اهان باشه بدو پس
ات: چشم چشم
هیوجین: هی دختر راستی تو از وقتی میا ازدواج کرده یه جوری شدی حالت خوبه
ات: ههه اره بابا خوبم فقط یه زره خستم
هیوجین: اهان باشه ولی مراقب خودت و روانت باش میدونم چته
ات: هیوجین؟
هیوجین:چیه فکر مردی نمیدونم کوک قبلا با تو بوده؟
دوباره غم تو دلم نشست
ات: اره یهویی هم باهام کات کرد و فرداش اومد خواستگاری خواهرم
هیوجین:ات از دستش عصبانی نباش مطمئن باش اونم دلایل خودش رو داشته کوک ادم عوضی نیست مطمئن باش
ات:اگه ادم خوبیه چرا با من اون کار رو کرد؟
هیوجین:ات بهم اعتماد کن
ات:باشه امیدوارم همینطوری که تو میگی باش
خونه میا.......
رسیدیم و در زدیم و چهره میا و کوک دم در نمایان شد
میا با ذوق همه مون رو بغل کرد و کوک هم همه رو بجز من
با سردیبهش گفتم
ات: سلام
مامان با عصبانیت نگاهم کرد
خانم لی: اتتت
میا: عیب ندارهمیا: عیب نداره عادیه خواهرش رو دزدیده دیگه باید ناراحت باشن
خندیدم و گفتم
ات: راست میگه
رفتیم مشستیم سر شام و شروع کردیم به غذا خوردن
داشتیم صحبت میکردیم وغذا میخوردیم که کوک گفت
کوک:خانم لی واقعا خیلی خوب شد که اومدید دل منو میا واستون تنگشده بود
مامان با لبخند گفت
خانم لی: اوووو داماد گلم
اقای لی:ما هم که هیچی
کوک خندید و گفت
کوک:شما که تاج سری این حرفا چیه
منم با خنده گفتم
ات:پس من چی من مهم ترما
دیکه با مسائله جدا شدنم از کوک و ازدواجش با میا کنار اومده بود و باهاشون راحت بودم
کوک:تو که با اینکه تو و هیوحین مهمید ولی دل من نباید واستون تنگ بشه بلکه میا دلش تنگ میشه
هیوجین: اووو کوک مگه ما خار داریم
کوک خندید و گفت
کوک:نهه من همچین حرفی نزدم
و دوباره همه زدن زیر خنده که غذامون تموم شد و لینا از سر میز بلند شد
کوک:کجا عزیزم
میا:الان میام عشقم
۱.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.