من از تو بدم میاد 1:p
سلام من ا/ت هستم و ۲۲ سالمه یه برادر بزرگتر دارم که اون ۲۳ سایشه اسمش جونگکوکه . داداشم یه مدت رفته مسافرت بخاطر همین من تنهایی میرم دانشگاه
ویو ا/ت :
ساعت ۶ نیم بیدار شدم حاضر شدم رفتم دانشگاه
توی راه چند پسر بهم تیکه انداختن ولی جواب شون رو ندادم ، رسیدم دانشگاه دوستم رو دیدم
ا/ت : میا عزیزممم
میا:ا/ت جونمم
ویو ا/ت :
منو میا دوستای صمیمی هستیم مثل خواهر نداشتم دوسش دارم
پرش زمان به ساعت ۲
ویو ا/ت :
کی توی این هوا برمیگرده واقعا حوصله نداشتم توی راه برگشت دوباره اون پسرا رو دیدم ۳ نفر بودن وسطی خیلی جذاب بود بهم گفت
پسر وسطی: هی دختر کوچولو تنها نیا بیرون یکی مثل من میاد میدزدد
ا/ت: تو رو ندادن منو نمی دزدن
ا/ت میرسه خونه
ا/ت : سلام مامان جونم
م ا/ت : سلام دخترم خسته نباشی
ا/ت: مرسی
م ا/ت :امشب شام مهمون داریم خاله یونا با پسر و شوهرش میان
ا/ت : اوو باشه
ویو ا/ت :
رفتم بالا توی اتاقم میدونستم خاله یونا ( خاله ا/ت نیست فقط میگه خاله ) بچه داره ولی نمیدونستم که پسر داره
پرش زمان به ساعت ۸ شب
م ا/ت : اومدن دیگه بیا دختر
ا/ت : اومدم مامان
م ا/ت : اووو سلام یونا جون خیلی خوش آمدید
یونا : سلام دوست قدیمی خیلی خوشحالم که میبینمت
ا/ت: سلام خاله جون ( میپره بغل یونا)
یونا:سلام دخترم چقدر بزرگ شدی نشناختمت
م ا/ت : سلام آقای کیم خیلی خوش آمدید
آقای کیم : سلام ممنون
ا/ت : سلام عمو خوش آمدید
آقای کیم: سلام ا/ت جان مرسی گلم
م ا/ت : پس پسرتون رو نیاوردیم؟
یونا : اومده الان میاد بالا
ویو ا/ت :
وقتی خاله رو دیدم خیلی خوشحال شدم
درو بستم بعد از ۵ دقیقه در زدن رفتم درو باز کنم که...
با اون پسره وسطی که امروز بهم تیکه انداخت متوجه شدم
تهیونگ: عااا سلام
ا/ت : سلام خوش اومدی
م ا/ت : سلام پسرم بیا تو
( پدر تهیونگ و ا/ت هم کار هم هستن)
پایان پارت 1
ویو ا/ت :
ساعت ۶ نیم بیدار شدم حاضر شدم رفتم دانشگاه
توی راه چند پسر بهم تیکه انداختن ولی جواب شون رو ندادم ، رسیدم دانشگاه دوستم رو دیدم
ا/ت : میا عزیزممم
میا:ا/ت جونمم
ویو ا/ت :
منو میا دوستای صمیمی هستیم مثل خواهر نداشتم دوسش دارم
پرش زمان به ساعت ۲
ویو ا/ت :
کی توی این هوا برمیگرده واقعا حوصله نداشتم توی راه برگشت دوباره اون پسرا رو دیدم ۳ نفر بودن وسطی خیلی جذاب بود بهم گفت
پسر وسطی: هی دختر کوچولو تنها نیا بیرون یکی مثل من میاد میدزدد
ا/ت: تو رو ندادن منو نمی دزدن
ا/ت میرسه خونه
ا/ت : سلام مامان جونم
م ا/ت : سلام دخترم خسته نباشی
ا/ت: مرسی
م ا/ت :امشب شام مهمون داریم خاله یونا با پسر و شوهرش میان
ا/ت : اوو باشه
ویو ا/ت :
رفتم بالا توی اتاقم میدونستم خاله یونا ( خاله ا/ت نیست فقط میگه خاله ) بچه داره ولی نمیدونستم که پسر داره
پرش زمان به ساعت ۸ شب
م ا/ت : اومدن دیگه بیا دختر
ا/ت : اومدم مامان
م ا/ت : اووو سلام یونا جون خیلی خوش آمدید
یونا : سلام دوست قدیمی خیلی خوشحالم که میبینمت
ا/ت: سلام خاله جون ( میپره بغل یونا)
یونا:سلام دخترم چقدر بزرگ شدی نشناختمت
م ا/ت : سلام آقای کیم خیلی خوش آمدید
آقای کیم : سلام ممنون
ا/ت : سلام عمو خوش آمدید
آقای کیم: سلام ا/ت جان مرسی گلم
م ا/ت : پس پسرتون رو نیاوردیم؟
یونا : اومده الان میاد بالا
ویو ا/ت :
وقتی خاله رو دیدم خیلی خوشحال شدم
درو بستم بعد از ۵ دقیقه در زدن رفتم درو باز کنم که...
با اون پسره وسطی که امروز بهم تیکه انداخت متوجه شدم
تهیونگ: عااا سلام
ا/ت : سلام خوش اومدی
م ا/ت : سلام پسرم بیا تو
( پدر تهیونگ و ا/ت هم کار هم هستن)
پایان پارت 1
۶۶.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.