عشق بی پایان ( پارت 48)
پایین سر میز بودن که لیا به تهیونگ گفت...
%: تهیونگ... ممم... میگم تو میدونی جونگ کوک کجاست؟
$: نه
%: مطمئنی؟
$: آره... ولی بهش فک نکن
%: نمیتونم
$: بهتره که بهش فکر نکنی... چون اون دیگه بر نمیگرده
%: چرا نباید برگرده
$: همینجوری گفتم
%: دیگه همینجوری نگو
$: خب...
$: فردا کجا بریم
%: من حوصله ندارم
$: ازت نپرسیدم میای یا نه... گفتم کجا بریم
%: نمیدونم... هرجا رفتیم مهم نیس
$: پس فردا میریم برای تعیین جنسیت بچه
%: نه... اونو خودم با جونگ کوک میرم
$: دیگه جونگ کوکی وجود نداره لیا بفهم ( با داد)
%: دروغ میگی... همش کارت همینه، به همه دروغ میگی ( بغض)
$: پس حتما دوس داری جنازشو ببینی آره؟
%: مزخرف نگو تهیونگ
$: اشکالی نداره.... اگر بخوای میتونم نشونت بدم 😡
%: دروغه... همش دروغه
$: باشه بهت ثابت میکنم.... از نویا بپرسی بهت میگه
%: داری دروغ میگی 😭
تهیونگ بلند شد و لیا رو بغل کرد
%: دست به من نزن... تو یه دروغگویی 😖
$: هیسسسس... چیزی نگو، گفتم اون مرده
%: تو به نویا گفتی اونو بکشه وگرنه نویا جرعت همچین کاریو نداره... من میدونم
$: آره اصلا من گفتم... فعلا که اون مرده
%: بهم دست نزن تو فقط یه عوضی ای
که تهیونگ یدونه محکم زد تو صورت لیا
%: هه... توقع داشتم این کارو بکنی... میدونستم یه همچین آدمی هستی، تو مدرسه هم همینی بودی که الان هستی،یه سر سوزن هم عوض نشدی
%: تهیونگ... ممم... میگم تو میدونی جونگ کوک کجاست؟
$: نه
%: مطمئنی؟
$: آره... ولی بهش فک نکن
%: نمیتونم
$: بهتره که بهش فکر نکنی... چون اون دیگه بر نمیگرده
%: چرا نباید برگرده
$: همینجوری گفتم
%: دیگه همینجوری نگو
$: خب...
$: فردا کجا بریم
%: من حوصله ندارم
$: ازت نپرسیدم میای یا نه... گفتم کجا بریم
%: نمیدونم... هرجا رفتیم مهم نیس
$: پس فردا میریم برای تعیین جنسیت بچه
%: نه... اونو خودم با جونگ کوک میرم
$: دیگه جونگ کوکی وجود نداره لیا بفهم ( با داد)
%: دروغ میگی... همش کارت همینه، به همه دروغ میگی ( بغض)
$: پس حتما دوس داری جنازشو ببینی آره؟
%: مزخرف نگو تهیونگ
$: اشکالی نداره.... اگر بخوای میتونم نشونت بدم 😡
%: دروغه... همش دروغه
$: باشه بهت ثابت میکنم.... از نویا بپرسی بهت میگه
%: داری دروغ میگی 😭
تهیونگ بلند شد و لیا رو بغل کرد
%: دست به من نزن... تو یه دروغگویی 😖
$: هیسسسس... چیزی نگو، گفتم اون مرده
%: تو به نویا گفتی اونو بکشه وگرنه نویا جرعت همچین کاریو نداره... من میدونم
$: آره اصلا من گفتم... فعلا که اون مرده
%: بهم دست نزن تو فقط یه عوضی ای
که تهیونگ یدونه محکم زد تو صورت لیا
%: هه... توقع داشتم این کارو بکنی... میدونستم یه همچین آدمی هستی، تو مدرسه هم همینی بودی که الان هستی،یه سر سوزن هم عوض نشدی
۱۲.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.