فقط برای من پارت ¹¹=
فقط برای من پارت ¹¹=
گفتش ارباب خانم لی اومدن بعدش با صدای خیلی بم و جذابی گفتش بیاد تو بعدش زنه درو باز کرد رفتم تو
از زبان تهیونگ
ساعت ۸ اون دختره قرار بود بیاد اینجا ساعت ۶ بود رفتم ی دوش گرفتم بعدش اومدم بیرون یک شلوار مشکی با یک پیراهن مشکی ک دکمه های اولشو باز کردم سیکس پکام افتاد بیرون هه بزار یکم این دختره رو دیوونه ی خودم کنم بعدش کتم رو هم ک مشکی بود پوشیدم عطرمو زدم ساعتمم انداختم گردنبند زنجیره ای با دست بندش رو هم انداختم رفتم توی اتاق کارم مشغول خوردن ویسکی شدم تا بیاد بعد بعد از چند مین خدمتکار در زد اجازه ی ورود خواست برگشتم ک دیدیم یک دختر ریز اندامی با قامت کوتاه و لباسی باز و مشکی وایساده بلند شدم رفتم سمتش توی یک قدمیش وایسادم
از زبان میسو
رفتم تو خدمتکار درو بست ک دیدم یک پسر جذابی با تیپ کشنده ای بلند شد اومد سمتم هیکل و قامت بزرگی داشت اومد نزدیکم اونقد نزدیکم شد ک نفسای گرمش میخورد توی صورتم بوی عطر تلخش توی اتاق پیچیده بود سرمو بالا گرفته بودم تا بتونم بهش نگاه کنم خواستم برم عقب تر ک دستمو گرفت به خودش چسبوند با جدیت و اخم داشت نگام میکرد از اینجور نگاه ها اذیت میشدم منو چسبونده بود به خودش هی تکون میخورد ولم کنه ولی ولم نمیکرد ک گفتم
+:ولم میکنید؟
×:نچ
+:یعنی چی ولم کن
×:هیش به من گوش بده فقط
+:ب... خواستم حرف بزنم ک حرفمو قطع کرد
×:اگ درخواستیو ک الان میگم قبول کنی باهم مشکلی نداریم ولی اگ ردش کنی بد میشه...
+:اول ولم کن
ولم کرد بعدش بهم گفتش بشینم روی یک مبل اونم نشست روی مبل روبه رو ایم یک کاغذی هم دستش بود آورد گذاشت جلوم
+:این چیه؟
×:قراردادمون
+:قرارداد؟
×:باید وکیلم شی
+:چیی ههه فک کردی به همین راحتیاس؟(نیشخند)
×:میتونی انتخاب کنی بامن ازدواج میکنی و وکیلم میشی یا کاری میکنم تا آخر عمر نتونی وکیل باشی و یک روز خوش توی زندگیت نداشته باشی و در ضمن جون خانوادت هم تضمین نمیکنم دوروز بهت فرصت میدم تا بهم جواب بدی اگ موافق بودی ک باید موافق باشی همه چی به خوبی پیش میره اما اگ نه باشه ک دیگ اون رومو میبینی
+:من برا چی باید باتو ازدواج کنمم؟
×:چونکه من میگم
+:فک کردی کی هستی ک اینجوری بامن حرف میزنی هااا؟(داد)
×:خفههه شو یادت نره الان میتونم کاری کنم زنده از این اتاق بیرون نری دختره ی زبون دراز(داد)
+:بغض بدی گلومو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم وگرنه بغضم میترکید هیچ وقت فک نمیکردم برای نجات زندگیم باید به اجبار ازدواج کنم مرتیکه ی عوضی حالم ازش بهم میخوره
[بچه ها اگ حمایت نمیکنید اونوقت از این به بعد برای پارت ها شرط میزارم خب من زحمت میکشم مینویسم بعضی ها میخونید لایک نمیکنید؟]
چی بگم...
گفتش ارباب خانم لی اومدن بعدش با صدای خیلی بم و جذابی گفتش بیاد تو بعدش زنه درو باز کرد رفتم تو
از زبان تهیونگ
ساعت ۸ اون دختره قرار بود بیاد اینجا ساعت ۶ بود رفتم ی دوش گرفتم بعدش اومدم بیرون یک شلوار مشکی با یک پیراهن مشکی ک دکمه های اولشو باز کردم سیکس پکام افتاد بیرون هه بزار یکم این دختره رو دیوونه ی خودم کنم بعدش کتم رو هم ک مشکی بود پوشیدم عطرمو زدم ساعتمم انداختم گردنبند زنجیره ای با دست بندش رو هم انداختم رفتم توی اتاق کارم مشغول خوردن ویسکی شدم تا بیاد بعد بعد از چند مین خدمتکار در زد اجازه ی ورود خواست برگشتم ک دیدیم یک دختر ریز اندامی با قامت کوتاه و لباسی باز و مشکی وایساده بلند شدم رفتم سمتش توی یک قدمیش وایسادم
از زبان میسو
رفتم تو خدمتکار درو بست ک دیدم یک پسر جذابی با تیپ کشنده ای بلند شد اومد سمتم هیکل و قامت بزرگی داشت اومد نزدیکم اونقد نزدیکم شد ک نفسای گرمش میخورد توی صورتم بوی عطر تلخش توی اتاق پیچیده بود سرمو بالا گرفته بودم تا بتونم بهش نگاه کنم خواستم برم عقب تر ک دستمو گرفت به خودش چسبوند با جدیت و اخم داشت نگام میکرد از اینجور نگاه ها اذیت میشدم منو چسبونده بود به خودش هی تکون میخورد ولم کنه ولی ولم نمیکرد ک گفتم
+:ولم میکنید؟
×:نچ
+:یعنی چی ولم کن
×:هیش به من گوش بده فقط
+:ب... خواستم حرف بزنم ک حرفمو قطع کرد
×:اگ درخواستیو ک الان میگم قبول کنی باهم مشکلی نداریم ولی اگ ردش کنی بد میشه...
+:اول ولم کن
ولم کرد بعدش بهم گفتش بشینم روی یک مبل اونم نشست روی مبل روبه رو ایم یک کاغذی هم دستش بود آورد گذاشت جلوم
+:این چیه؟
×:قراردادمون
+:قرارداد؟
×:باید وکیلم شی
+:چیی ههه فک کردی به همین راحتیاس؟(نیشخند)
×:میتونی انتخاب کنی بامن ازدواج میکنی و وکیلم میشی یا کاری میکنم تا آخر عمر نتونی وکیل باشی و یک روز خوش توی زندگیت نداشته باشی و در ضمن جون خانوادت هم تضمین نمیکنم دوروز بهت فرصت میدم تا بهم جواب بدی اگ موافق بودی ک باید موافق باشی همه چی به خوبی پیش میره اما اگ نه باشه ک دیگ اون رومو میبینی
+:من برا چی باید باتو ازدواج کنمم؟
×:چونکه من میگم
+:فک کردی کی هستی ک اینجوری بامن حرف میزنی هااا؟(داد)
×:خفههه شو یادت نره الان میتونم کاری کنم زنده از این اتاق بیرون نری دختره ی زبون دراز(داد)
+:بغض بدی گلومو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم وگرنه بغضم میترکید هیچ وقت فک نمیکردم برای نجات زندگیم باید به اجبار ازدواج کنم مرتیکه ی عوضی حالم ازش بهم میخوره
[بچه ها اگ حمایت نمیکنید اونوقت از این به بعد برای پارت ها شرط میزارم خب من زحمت میکشم مینویسم بعضی ها میخونید لایک نمیکنید؟]
چی بگم...
۳۶.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.