فیک《زندگی جدید با تو》p10
روبه من کرد و گفت
_:از این به بعد اینجا زندگی می کنی
+:چ..چی ولی من نمیخوام
_؛مگه دست توِ ،آجوما همین که گفتم
*:چشم
رفت یعنی چی ولی من از این میترسم مامانم چی آجوما دستم و گرفت و دنبال خودش می کشید نمی دونم چرا دست خودم نبود ولی اشکام خیلی سریع گونه هام رو خیس میکردن
*:گریه نکن الان همه آرزو دارن جای تو باشن این اتاق مال تو ارباب گفته دیگه نیاز نیست کار کنی و رفت
اتاقش خوشگل بود از کل خونه ما بزرگ تر بود رفتم حموم و بعد یک ساعت اومدم بیرون در کمد رو باز کردم چه عجیب چرا تو این انقدر لباسه همشون رنگ روشن بودن منم که دوست نداشتم یه یه هودی سرمه ای بایه شلوار راحتی که باش ست بود رو پوشیدم موهام رو خشک نکردم و تازه یادم افتاد تو چه موقعیتی هستم هققق من مامانم رو میخوام(آخی) نشستم یه گوشه اتاق و زانو هامو بغل کردم و گریه کردم همون جوری خوابم برد
تهیونگ ویو
اوففف اومدم تو اتاقم چند روز دیگه بار اسلحه ها به دستم میرسه باید یه سری کار هارو انجام میدادم
(ساعت۱۲ظهر)
تهیونگ ویو
تقریبا کارام تموم شده بود که یکی از خدمتکار ها اومد و گفت برم برای ناهار رفتم پایین و نشستم روی صندلی
_:هی تو وایسا
:بله
_:پس اون دختره کجاست
:کدوم دختره رو میگید
_: منظورم اون دختره که صب انتخوابش کردمِ
:آها خواب بودن هرچی صداشون زدم بیدار نشدن میخواید برم یه بار دیگه بیدارشون کنم؟
_:نه خودم میرم
:چشم
حداقل 10تا لایک بخوره دیگه که منم زود زود بزارم💜😉
_:از این به بعد اینجا زندگی می کنی
+:چ..چی ولی من نمیخوام
_؛مگه دست توِ ،آجوما همین که گفتم
*:چشم
رفت یعنی چی ولی من از این میترسم مامانم چی آجوما دستم و گرفت و دنبال خودش می کشید نمی دونم چرا دست خودم نبود ولی اشکام خیلی سریع گونه هام رو خیس میکردن
*:گریه نکن الان همه آرزو دارن جای تو باشن این اتاق مال تو ارباب گفته دیگه نیاز نیست کار کنی و رفت
اتاقش خوشگل بود از کل خونه ما بزرگ تر بود رفتم حموم و بعد یک ساعت اومدم بیرون در کمد رو باز کردم چه عجیب چرا تو این انقدر لباسه همشون رنگ روشن بودن منم که دوست نداشتم یه یه هودی سرمه ای بایه شلوار راحتی که باش ست بود رو پوشیدم موهام رو خشک نکردم و تازه یادم افتاد تو چه موقعیتی هستم هققق من مامانم رو میخوام(آخی) نشستم یه گوشه اتاق و زانو هامو بغل کردم و گریه کردم همون جوری خوابم برد
تهیونگ ویو
اوففف اومدم تو اتاقم چند روز دیگه بار اسلحه ها به دستم میرسه باید یه سری کار هارو انجام میدادم
(ساعت۱۲ظهر)
تهیونگ ویو
تقریبا کارام تموم شده بود که یکی از خدمتکار ها اومد و گفت برم برای ناهار رفتم پایین و نشستم روی صندلی
_:هی تو وایسا
:بله
_:پس اون دختره کجاست
:کدوم دختره رو میگید
_: منظورم اون دختره که صب انتخوابش کردمِ
:آها خواب بودن هرچی صداشون زدم بیدار نشدن میخواید برم یه بار دیگه بیدارشون کنم؟
_:نه خودم میرم
:چشم
حداقل 10تا لایک بخوره دیگه که منم زود زود بزارم💜😉
۴.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.