برف سیاه(پارت3)
بچه ها من اسم برف سیاه رو به یه دلیلی گذاشتم که توی داستان متوجه میشیم
بریم برای داستانمون
تعجب میکنی و یکمم میترسی برای همین ترجیح میدی همین الان بری خونه. به سمت خونه میری. وارد خونه میشی و کیفتو تو دستات میگیری. دم در بودی. مامانت میاد پیشت و یواش بهت میگه :چه آ دخترم من با یه خانمی آشنا شدم که خیلی زن خوبیه دوتا بچه ی همسن تو هم داره که فکر کنم توی مدرسه این حواست باشه بی احترامی نکنی عزیزم. تو:باشه مامان بریم. میرید تو پذیرایی. وقتی میرسید به اونجایی که مهمونا نشستن تو از تعجب شاخ در میاری.جونگکوک و رونا و مادرشون توی خونه ما چیکار میکنن؟ نکنه... نکنه دوست مامانم... ای وای بیچاره شدم.. حالا دیگه رونا تو خونه مون هم ولم نمیکنه. مادرشون بلند میشه. مامانت: دخترم ایشون خانم کایا هستن و ایشون هم دختر منه. خانم کایا: اوه چه دختر نازی. خوشبختم. رونا پاشو رو پاش مینداز و لبخندی شیطانی میزنه. جونگکوک تازه سرشو میاره بالا و متوجه قضبه میشه. اولش تعجب میکنه ولی بعدش لبخند رضایت میزنه. انگار که خوشحاله. تو گیج شدی. چرا این خواهر و برادر انقدر با هم فرق دارن؟ تو:منم خوشبختم، ببخشید من برم لباسامو عوض کنم. و میری تو اتاقت. لباست و میپوشی و موهات و شونه میکنی و بعدش یه میکاپ خیلی خیلی ساده میکنی.لباست اسلاید دوم)داشتی اتاقت و مرنب میکردی . مامانت: بچه ها برید توی اتاق چه آ با هم آشنا شین، راحت باشین. خانم کایا: اره راست میگن برید پیشش وقت بگذرونید. رونا و جونگکوک به سمت اتاق تو حرکت کردن. رسیدن به دم در اتاق تو. جونگکوک: فقط خواهشا انقدر اذیت نکن. رونا: برو بابا. و جونگکوک در زد. تو رفتی درو براشون باز کردی و اونا اومدن تو
تو: بیان تو راحت باشین. جونگکوک: اتاقت قشنگه. تو:مرسی. رونا: لوازم آرایشت برای چه برندیه؟ تو: نمیدونم اینارو واسم هدیه آوردن. رونا: اها یعنی با سلیقه خودت نیست. تو: چرا اتفاقا کسی که بهم هدیه داد چون سلیقه مو خوب میدونست یه چیزی آورد که خیلی دوسش داشته باشم. رونا سرشو برمیگردونه و یه چرخی تو اتاقت میزنه. جونگکوک: راستی شنیدم تو بهترین دانش اموز این مدرسه ای. تو:اره یه جورایی. جونگکوک: بهت میخوره باهوش باشی. تو: به توهم میخوره خیلی باهوش باشی.(اتاقت اسلاید بعد)
خانم کایااسلاید بعد)خانم کایا: راستی شنیدم میخوان مدیر مدرسه ی بچه هارو عوض کنن. مامانت: عه واقعا، خب کی میخواد بشه مدیر مدرسه؟ خانم کایا: من خیلی دوست داشتم مدیر بشم اما متاسفانه کس دیگه ای رو انتخاب کردن. مامانت:عه واقعا چه بد.
مامانت اسلاید بعد) مامانت: خانم اوه لطفا دوتا چایی بیارید. تو همش میخواستی جریان اون نامه رو از جونگکوک بپرسی اما نمیتونستی. جونگکوک به ساعت نکاه کرد و گفت: همین الان باید بریم. و از اتاقت اومد بیرون. رونا دنبالش رفت بیرون. تو هم از اتاقت اومدی بیرون. جونگکوک: مامان باید بریم. خانم کایا: باشه پسرم بریم. مامانت: اما چاییتون و نخوردین. خانم کایا: ببخشید یه روز دیگه باهم قرار میزاریم. جونگکوک برگشت سمت تو: خدافظ. تو مات و مبهوت بهش نگاه کردی و گفتی: خدافظ. و اونا به سرعت از خونه شما خارج شدن. تو متوجه رفتار های عجیب جونگکوک شده بودی و میخواستی سر در آری ببینی که داره چیکار میکنه...
اسلاید دوم/لباست
اسلاید سوم/اتاقت
اسلاید چهارم/خانم کایا
اسلاید پنجم/مادرت
بریم برای داستانمون
تعجب میکنی و یکمم میترسی برای همین ترجیح میدی همین الان بری خونه. به سمت خونه میری. وارد خونه میشی و کیفتو تو دستات میگیری. دم در بودی. مامانت میاد پیشت و یواش بهت میگه :چه آ دخترم من با یه خانمی آشنا شدم که خیلی زن خوبیه دوتا بچه ی همسن تو هم داره که فکر کنم توی مدرسه این حواست باشه بی احترامی نکنی عزیزم. تو:باشه مامان بریم. میرید تو پذیرایی. وقتی میرسید به اونجایی که مهمونا نشستن تو از تعجب شاخ در میاری.جونگکوک و رونا و مادرشون توی خونه ما چیکار میکنن؟ نکنه... نکنه دوست مامانم... ای وای بیچاره شدم.. حالا دیگه رونا تو خونه مون هم ولم نمیکنه. مادرشون بلند میشه. مامانت: دخترم ایشون خانم کایا هستن و ایشون هم دختر منه. خانم کایا: اوه چه دختر نازی. خوشبختم. رونا پاشو رو پاش مینداز و لبخندی شیطانی میزنه. جونگکوک تازه سرشو میاره بالا و متوجه قضبه میشه. اولش تعجب میکنه ولی بعدش لبخند رضایت میزنه. انگار که خوشحاله. تو گیج شدی. چرا این خواهر و برادر انقدر با هم فرق دارن؟ تو:منم خوشبختم، ببخشید من برم لباسامو عوض کنم. و میری تو اتاقت. لباست و میپوشی و موهات و شونه میکنی و بعدش یه میکاپ خیلی خیلی ساده میکنی.لباست اسلاید دوم)داشتی اتاقت و مرنب میکردی . مامانت: بچه ها برید توی اتاق چه آ با هم آشنا شین، راحت باشین. خانم کایا: اره راست میگن برید پیشش وقت بگذرونید. رونا و جونگکوک به سمت اتاق تو حرکت کردن. رسیدن به دم در اتاق تو. جونگکوک: فقط خواهشا انقدر اذیت نکن. رونا: برو بابا. و جونگکوک در زد. تو رفتی درو براشون باز کردی و اونا اومدن تو
تو: بیان تو راحت باشین. جونگکوک: اتاقت قشنگه. تو:مرسی. رونا: لوازم آرایشت برای چه برندیه؟ تو: نمیدونم اینارو واسم هدیه آوردن. رونا: اها یعنی با سلیقه خودت نیست. تو: چرا اتفاقا کسی که بهم هدیه داد چون سلیقه مو خوب میدونست یه چیزی آورد که خیلی دوسش داشته باشم. رونا سرشو برمیگردونه و یه چرخی تو اتاقت میزنه. جونگکوک: راستی شنیدم تو بهترین دانش اموز این مدرسه ای. تو:اره یه جورایی. جونگکوک: بهت میخوره باهوش باشی. تو: به توهم میخوره خیلی باهوش باشی.(اتاقت اسلاید بعد)
خانم کایااسلاید بعد)خانم کایا: راستی شنیدم میخوان مدیر مدرسه ی بچه هارو عوض کنن. مامانت: عه واقعا، خب کی میخواد بشه مدیر مدرسه؟ خانم کایا: من خیلی دوست داشتم مدیر بشم اما متاسفانه کس دیگه ای رو انتخاب کردن. مامانت:عه واقعا چه بد.
مامانت اسلاید بعد) مامانت: خانم اوه لطفا دوتا چایی بیارید. تو همش میخواستی جریان اون نامه رو از جونگکوک بپرسی اما نمیتونستی. جونگکوک به ساعت نکاه کرد و گفت: همین الان باید بریم. و از اتاقت اومد بیرون. رونا دنبالش رفت بیرون. تو هم از اتاقت اومدی بیرون. جونگکوک: مامان باید بریم. خانم کایا: باشه پسرم بریم. مامانت: اما چاییتون و نخوردین. خانم کایا: ببخشید یه روز دیگه باهم قرار میزاریم. جونگکوک برگشت سمت تو: خدافظ. تو مات و مبهوت بهش نگاه کردی و گفتی: خدافظ. و اونا به سرعت از خونه شما خارج شدن. تو متوجه رفتار های عجیب جونگکوک شده بودی و میخواستی سر در آری ببینی که داره چیکار میکنه...
اسلاید دوم/لباست
اسلاید سوم/اتاقت
اسلاید چهارم/خانم کایا
اسلاید پنجم/مادرت
۴۸.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.