تکپارتی جیمین
تکپارتی جیمین
"jimin"
درخونه رو باز کردم و رفتم تو به خونه بی روح روبه روم خیره شدم خونه ایی که انگار خاک مرده پاشیدی توش. تنها دلیل زندگیم اینجا دخترمه که دوسش دارم. دختری که تنها دلیل نفسامه. اما اثری ازش نیست معمولا با اون صدای فوقالعاده اش میخونه و خونه رو میزاره رو سرش البته همیشه نه فق مواقعی که حالش خوب باشه.
کت چرمیم رو انداختم رو مبل و رفتم سمت اتاقش.
در زدم.
♡بیا تو.
رفتم داخل انگار داشت گریه میکرد چون سریع صورتش رو پاک کرد. رفتم سمتش و روبه روش زانو زدم سرشو انداخت پایین. دستای کوچیکشو تو دستم گرفتم.
+اتفاقی افتاده ات ی من.
♡ن...نه بابا...نه اتفاقی نی..افتاده.
+چرا لکنت داری چرا با بغض حرف میزنی.
سرش و آورد بالا انگار دیگه طاقت نداشت ، بغضش ترکید.
به دختر روبه روم نگاه کردم دختری که تمام اجزای صورتش شبیه من بود.
کنارش نشستم و سرش و گذاشتم رو سینم آروم کنار گوشش لب زدم
+دخترم کی ناراحتت کرده بگو تا من خودم نابودش کنم.
♡او..نا هق بهم می..گن صد..ام بده...به..م هی.هق هیت می ..دن.
+تو دختر کی
♡شما
+پس نباید انقدر ضعیف باشی و بیخیال همه چی بشی درسته؟تو از همه اونا بهتری و این رو بدون که فردا میترکونی.
♡وا..قعا هق
+هوم تو به من اعتماد نداری دخترک خوشگلم.
♡چرا دارم
+پس نگران نباش و آماده باش.
باشه ایی گفت.
از جام بلند شدم و گفتم
+خب حالا هم پاشو بریم شام بخوریم.
♡شما برین منم میام.
چشامو روهم فشردم. و از اتاق رفتم بیرون درو پشت سرم بستم. دستامو کشیدم به صورتم. اون عوضیا چطور تونستن به دخترم هیت بدن و بهش بگن صداش بده.
اون حنجره طلایی شده.هوف کلافه ایی کشیدم و رفتم سمت اشپزخونه. صندلی رو کشیدم و نشستم. گوشیم رو از جیبم درآوردم غذا سفارش دادم.
ات هم اومد....
"jimin"
درخونه رو باز کردم و رفتم تو به خونه بی روح روبه روم خیره شدم خونه ایی که انگار خاک مرده پاشیدی توش. تنها دلیل زندگیم اینجا دخترمه که دوسش دارم. دختری که تنها دلیل نفسامه. اما اثری ازش نیست معمولا با اون صدای فوقالعاده اش میخونه و خونه رو میزاره رو سرش البته همیشه نه فق مواقعی که حالش خوب باشه.
کت چرمیم رو انداختم رو مبل و رفتم سمت اتاقش.
در زدم.
♡بیا تو.
رفتم داخل انگار داشت گریه میکرد چون سریع صورتش رو پاک کرد. رفتم سمتش و روبه روش زانو زدم سرشو انداخت پایین. دستای کوچیکشو تو دستم گرفتم.
+اتفاقی افتاده ات ی من.
♡ن...نه بابا...نه اتفاقی نی..افتاده.
+چرا لکنت داری چرا با بغض حرف میزنی.
سرش و آورد بالا انگار دیگه طاقت نداشت ، بغضش ترکید.
به دختر روبه روم نگاه کردم دختری که تمام اجزای صورتش شبیه من بود.
کنارش نشستم و سرش و گذاشتم رو سینم آروم کنار گوشش لب زدم
+دخترم کی ناراحتت کرده بگو تا من خودم نابودش کنم.
♡او..نا هق بهم می..گن صد..ام بده...به..م هی.هق هیت می ..دن.
+تو دختر کی
♡شما
+پس نباید انقدر ضعیف باشی و بیخیال همه چی بشی درسته؟تو از همه اونا بهتری و این رو بدون که فردا میترکونی.
♡وا..قعا هق
+هوم تو به من اعتماد نداری دخترک خوشگلم.
♡چرا دارم
+پس نگران نباش و آماده باش.
باشه ایی گفت.
از جام بلند شدم و گفتم
+خب حالا هم پاشو بریم شام بخوریم.
♡شما برین منم میام.
چشامو روهم فشردم. و از اتاق رفتم بیرون درو پشت سرم بستم. دستامو کشیدم به صورتم. اون عوضیا چطور تونستن به دخترم هیت بدن و بهش بگن صداش بده.
اون حنجره طلایی شده.هوف کلافه ایی کشیدم و رفتم سمت اشپزخونه. صندلی رو کشیدم و نشستم. گوشیم رو از جیبم درآوردم غذا سفارش دادم.
ات هم اومد....
۴۸.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.