- پارت : ۴ -
جونگکوک قلطی خورد و بیدارشد منم سربع لوازم آرایش رو چپوندم تو کشوی میز و برگشتم رو تخت
جونگکوک:"حالت خوبه ؟"
ا/ت:" چرا همش اینو ازم میپرسی معلومه که حالم خوبه ... زیرلب:"ازین بهتر نمیشم"
جونگکوک:"شاید چون نگرانتم دیوونه"
موهاشو کشیدم
ا/ت:"نگرانیت بیجاس همه چیز رو رواله همیشس"
داشتم چرت میگفتم هیچی مثل قبل نیست .
جونگکوک:"ببینم لبات چرا اونطوری شده"
ا/ت:"چیشده؟"
فکر میکردم روشون و با تینت پوشونده
ا/ت:"اینکه کاری نیست"
جونگکوک:"نمیبیشون ... پوست پوست شده"
آخه چجوری
ا/ت:"هاا فکر کنم به خاطر سس های دیشب رویه سالادا بود نباید میخوردم"
جونگکوک:"بخاطر اون بوده؟"
ا/ت:"احتمالا"
چقدر ضایع .
ا/ت:"خب دیگه میرم به کارام برسم"
رفتم پایین و شروع کردم
بازم یاد دیشب میوفتم و از چشمام میخواد اشک بیاد زیر چشمام گود افتاده بود ولی پوشونده بودمش
جونگکوک:"من رفتتتم"
وقتی رفت شروع به گریه کردم
ا/ت:" آخه چراا من ..."
صبح یه پیام از طرف مادر کوک برام ارسال شده بود
م/ک:" هرزه هیچوقت بهت اعتماد نداشتم و نخواهم داشت ، دستت به کوک بخوره میدم جنازتو بسوزونن نمیدونم چرا پسر من اومده با تویه روانی وارد رابطه شده جونگکوک از سرتم زیاده پس حواست به خودت باشه ... زودتر ازش جداشو تا خودم دست به کار نشم"
هنوزم یاد دیشب میوفتم و اشکام بیشر میشه اهمیت بهشون نمیدم و سعی میکنم قهومو درست کنم ولی بیشتر میشن
به یاد زمان دانشگاهم میوفتم که اون چهارتا دختر انقد اذیتم کرده بودن که حاضر بودم آب توالت بخورم ولی دیگه اونارو نبینم وقتی یه پسر ۳۰ ساله در راستای تجاوز بهم بود و اگر پلیس نمیرسید من نمیدونم کجا بودم
من پدر و مادر ندارم و از دار دنیا فقط یه برادر دارم که اونم اینجا نیست
من تنهام اونقد تنها که نمیتونم از خودم مراقبت کنم
ا/ت:"گندش بزنن صبحم داره خراب میشه"
هنوز گریم بند نیومده وبیشترم شده و هنوزم میتونم درد رد چاقوهای دیشب و دیشبشو حس کنم
دیگه نمیتونستم رویه سرامیکای آشپزخونه به زانو افتادم و لیوان شکست
همون موقع صدای چرخیدن کلید تویه در اومد
جونگکوک:"وای تلفن و یادم رفته "
جونگکوک:"ا/ت ، ا/ت کجایی"
وای بدبخت شدم
جونگکوک:"حالت خوبه ؟"
ا/ت:" چرا همش اینو ازم میپرسی معلومه که حالم خوبه ... زیرلب:"ازین بهتر نمیشم"
جونگکوک:"شاید چون نگرانتم دیوونه"
موهاشو کشیدم
ا/ت:"نگرانیت بیجاس همه چیز رو رواله همیشس"
داشتم چرت میگفتم هیچی مثل قبل نیست .
جونگکوک:"ببینم لبات چرا اونطوری شده"
ا/ت:"چیشده؟"
فکر میکردم روشون و با تینت پوشونده
ا/ت:"اینکه کاری نیست"
جونگکوک:"نمیبیشون ... پوست پوست شده"
آخه چجوری
ا/ت:"هاا فکر کنم به خاطر سس های دیشب رویه سالادا بود نباید میخوردم"
جونگکوک:"بخاطر اون بوده؟"
ا/ت:"احتمالا"
چقدر ضایع .
ا/ت:"خب دیگه میرم به کارام برسم"
رفتم پایین و شروع کردم
بازم یاد دیشب میوفتم و از چشمام میخواد اشک بیاد زیر چشمام گود افتاده بود ولی پوشونده بودمش
جونگکوک:"من رفتتتم"
وقتی رفت شروع به گریه کردم
ا/ت:" آخه چراا من ..."
صبح یه پیام از طرف مادر کوک برام ارسال شده بود
م/ک:" هرزه هیچوقت بهت اعتماد نداشتم و نخواهم داشت ، دستت به کوک بخوره میدم جنازتو بسوزونن نمیدونم چرا پسر من اومده با تویه روانی وارد رابطه شده جونگکوک از سرتم زیاده پس حواست به خودت باشه ... زودتر ازش جداشو تا خودم دست به کار نشم"
هنوزم یاد دیشب میوفتم و اشکام بیشر میشه اهمیت بهشون نمیدم و سعی میکنم قهومو درست کنم ولی بیشتر میشن
به یاد زمان دانشگاهم میوفتم که اون چهارتا دختر انقد اذیتم کرده بودن که حاضر بودم آب توالت بخورم ولی دیگه اونارو نبینم وقتی یه پسر ۳۰ ساله در راستای تجاوز بهم بود و اگر پلیس نمیرسید من نمیدونم کجا بودم
من پدر و مادر ندارم و از دار دنیا فقط یه برادر دارم که اونم اینجا نیست
من تنهام اونقد تنها که نمیتونم از خودم مراقبت کنم
ا/ت:"گندش بزنن صبحم داره خراب میشه"
هنوز گریم بند نیومده وبیشترم شده و هنوزم میتونم درد رد چاقوهای دیشب و دیشبشو حس کنم
دیگه نمیتونستم رویه سرامیکای آشپزخونه به زانو افتادم و لیوان شکست
همون موقع صدای چرخیدن کلید تویه در اومد
جونگکوک:"وای تلفن و یادم رفته "
جونگکوک:"ا/ت ، ا/ت کجایی"
وای بدبخت شدم
۴۰.۰k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.