فیک تهیونگ پارت 3
تهیونگ :باز که خوابت برد
+ عاه هیچ چیز کره عادی نیست از وقتی اومدم با چیزای غیر منتظره ای رو به رو میشم که... اینم دومیش بود :/ چرا احساس می کنم تو دوره چوسانی چیزی هستم
تهیونگ : عجیبه ها دخترا وقتی میان اینجا از مدلش تعریف می کنن ولی تو... خندیدیم و گفتم بیاد بریم که اتاقاشو نشونش بدم
+ نخیرم اونا برا مخ زنیت اینا رو میگن آقا حواست باشه گرگ زیاده هاااا یه وفت ممکنه همه چی تو از تو دستت دربیارن این این تو فیکا فقط فرق تو با اونا اینه که اونا خونه های خیلی مدرنی دارن ولی خب .... ولش اصلا اینجاس دیگه نه؟
تهیونگ :در اون حد نمی ترسی که برات هم اتاق بگیرم؟
+ نه نه نمی دونم بابام بهت چی گفته ولی بازم ممنونم فعلا.... رفتم تو اتاق و اونم رفت سر کارش هورااااااا ولی خودمونیما اینجا محشرههههههه یه خورده هم پیشش اغراق کردم ولی خب قرار نیس که منم مث اون دخترا که براش فیس و افاده میان باشم ناسلامتی من مادم پاریسم😌 اَه اَه حالم بهم می خورد من اینجوری بودم؟ نه نه قطعا نبودم همش تحت تاثیر جو بخوابم درست میشه...
.
.
.
.
.
+ با صدا زدنای یکی که انگار عین دارکوب مخمو سوراخ میکرد بیدار شدم چخبره چی شده ...
خدمتکار :آقا گفتن بیاین برای شام آخه ظهرم هیچ چیزی نخوردین
+ شتتتتت یعنی من این همه خوابیدم؟ ایول حتما خیلی بهم کیف داده که خوابیدم چرا دارم چرت و پرت میگم؟.... بلند شدم و دستو صورتم شستم و سرو وضع مو درست کردم گوشیمو برداشتم و رفتم پایین.... آخیی عشق مامانی حتما دلت برام تنگ شده نه؟ ببخشید که مجبور مدت زمان زیادی خاموش بمونی... مثل این پادشاه ها نشسته بود برا خودش شام می خورد واقعا دیگه فک کنم سفر زمان رفتم ولی اون موقع این لباسا نبوده پس بیدارم.... رفتم نشستم و سلام دادم که گوشیم زنگ خورد خدایا بزار روشن شی بعد زنگ بخور..... مامانیییی
سونیا : دخترکم چطوره میبینم که داره بهت خوش میگذره
+ والا چی بگم انداختیم دست یکی که اخلاقش براتون نگم که خودتون بهتر می دونین عین بابا بزرگاس واي اینو بهتون بگم که خیالتون راحت باشه تربیت شده بر میگردم به آغوش تون( همراه با لبخند عصبی)
سونیا : یئون ادبت کجا رفته؟ جای تشکره؟ راستی عمو هم اونجاس؟
+ آره
سونیا : گوشی رو می دی بهش
+گوشی را دادم دستش و شروع کردن به حرف زدن مث اینکه می خواست با اون حرف بزنه بیشتر تا من :/ خلاصه که اینا تا وقتی که شامو تموم کردم حرف میزدن که بلاخره تموم شد
تهیونگ : که من شدم بابا بزرگ؟ خدایا من فقط 27 سالمههه چرا انقد پیرم کردی
+ ببین داری غرم می زنی 😂
تهیونگ : هعیی از دست تو
+ ممنون بابت غذا... و رفتم بالا و وسایلم رو چیدم و حمام کردم که برای فردا آماده شم
+ عاه هیچ چیز کره عادی نیست از وقتی اومدم با چیزای غیر منتظره ای رو به رو میشم که... اینم دومیش بود :/ چرا احساس می کنم تو دوره چوسانی چیزی هستم
تهیونگ : عجیبه ها دخترا وقتی میان اینجا از مدلش تعریف می کنن ولی تو... خندیدیم و گفتم بیاد بریم که اتاقاشو نشونش بدم
+ نخیرم اونا برا مخ زنیت اینا رو میگن آقا حواست باشه گرگ زیاده هاااا یه وفت ممکنه همه چی تو از تو دستت دربیارن این این تو فیکا فقط فرق تو با اونا اینه که اونا خونه های خیلی مدرنی دارن ولی خب .... ولش اصلا اینجاس دیگه نه؟
تهیونگ :در اون حد نمی ترسی که برات هم اتاق بگیرم؟
+ نه نه نمی دونم بابام بهت چی گفته ولی بازم ممنونم فعلا.... رفتم تو اتاق و اونم رفت سر کارش هورااااااا ولی خودمونیما اینجا محشرههههههه یه خورده هم پیشش اغراق کردم ولی خب قرار نیس که منم مث اون دخترا که براش فیس و افاده میان باشم ناسلامتی من مادم پاریسم😌 اَه اَه حالم بهم می خورد من اینجوری بودم؟ نه نه قطعا نبودم همش تحت تاثیر جو بخوابم درست میشه...
.
.
.
.
.
+ با صدا زدنای یکی که انگار عین دارکوب مخمو سوراخ میکرد بیدار شدم چخبره چی شده ...
خدمتکار :آقا گفتن بیاین برای شام آخه ظهرم هیچ چیزی نخوردین
+ شتتتتت یعنی من این همه خوابیدم؟ ایول حتما خیلی بهم کیف داده که خوابیدم چرا دارم چرت و پرت میگم؟.... بلند شدم و دستو صورتم شستم و سرو وضع مو درست کردم گوشیمو برداشتم و رفتم پایین.... آخیی عشق مامانی حتما دلت برام تنگ شده نه؟ ببخشید که مجبور مدت زمان زیادی خاموش بمونی... مثل این پادشاه ها نشسته بود برا خودش شام می خورد واقعا دیگه فک کنم سفر زمان رفتم ولی اون موقع این لباسا نبوده پس بیدارم.... رفتم نشستم و سلام دادم که گوشیم زنگ خورد خدایا بزار روشن شی بعد زنگ بخور..... مامانیییی
سونیا : دخترکم چطوره میبینم که داره بهت خوش میگذره
+ والا چی بگم انداختیم دست یکی که اخلاقش براتون نگم که خودتون بهتر می دونین عین بابا بزرگاس واي اینو بهتون بگم که خیالتون راحت باشه تربیت شده بر میگردم به آغوش تون( همراه با لبخند عصبی)
سونیا : یئون ادبت کجا رفته؟ جای تشکره؟ راستی عمو هم اونجاس؟
+ آره
سونیا : گوشی رو می دی بهش
+گوشی را دادم دستش و شروع کردن به حرف زدن مث اینکه می خواست با اون حرف بزنه بیشتر تا من :/ خلاصه که اینا تا وقتی که شامو تموم کردم حرف میزدن که بلاخره تموم شد
تهیونگ : که من شدم بابا بزرگ؟ خدایا من فقط 27 سالمههه چرا انقد پیرم کردی
+ ببین داری غرم می زنی 😂
تهیونگ : هعیی از دست تو
+ ممنون بابت غذا... و رفتم بالا و وسایلم رو چیدم و حمام کردم که برای فردا آماده شم
۲۳.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.