Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
همه نشسته بودن
ایلین: عشقم بریم استخر
فرزین: باشه بریم بیب
پوریا: ماهم برین نگین؟
نرگس: اره بریم
دارا: پس منو نفسم هم میایم
رفتن لوازم هاشون ورداشتن و رفتن استخر خونه پایینی ک بعد یک ساعت فرزین صدام زد
فرزین: بهدیس بهدیس
بهدیس: بله اقا؟
فرزین: ابیموه درست کن بیار پایین
بهدیس:چشم
ابیموه هارو درست کردم و رفتم پایین دیدم دخترا با حوله نشستن بهشون تعارف کردم و داشتم میرفتم
ایلین: عشقم حوصله ام سر رفتی نظرت چی یکم با بهدیس بازی کنیم
فرزین: هرجور خودتون دوست دارید
ایلین: پس ما دخترا بریم لباس هامون بپوشیم بهدیس هم اینجا باشه تا ما بیام
رفتن لباس هاشون عوض کنن منم وایستادم ک امدن
ایلین: برو تو اون استخر(اونا چند تا استخر هست)
پوریا: اون استخر ابش سرده یخه یخه بعد الان هوا سرده
نرگس: پوریاااا(باداد)
پوریا: هرکاری میخواین بکنید به من چه
کیمیا: بپر تو اب سریع
دستم هامو مشت کرده بودم میخواستم مقاوت کنم ولی فعلا بهشون نیاز داشتم باید اینجا کلی چیز یاد میگرفتم و بعد میرفتم
بهدیس: چشم
پاهامو گذاشتم اول ک یخ زدم ک یک دفعه ایلین پرتم کرد تو استخر
بهدیس:دارم یخ میزنممم تروخدا ولم کنید
ایلین: باید یک ربع باشی
بهدیس: تروخدا التماستون میکنم
کیمیا: افرین همنجور التماس کن
دست بال میزدم ولی خب انگار نه انگار یک ربعی بود ک گفت بیا بیرون امدم بیرون ک نفسم بند امده بود
ایلین: حالا برو تو حیاط
بهدیس: هوا بیرون خیلی سرده تروخدا نکنید
دارا به فرزین نگاه کرد ولی خب اونا لال شده بودن و هیچی نمگفتن
کیمیا: بدو گمشو
از موهامو گرفتن
بهدیس: تروخدا تروخدااااااا هرکاری بگید میکنم فقط این کارو نکنید
در سالن وا کرد و پرتم کرد تو حیاط هوا سرد بود و مثل چیز میلرزیدم، تو حیاط نشستم و تو خودم جمع شدم و گریه میکردم دیگ خسته شده بودم تحمل این همه توهین نداشتم یک ربعی گذشت ک عادت کرده بودم ک همسایه بغل دستی با ماشین امد
(خونه اینا مثل خونه هایی تو خارج کنار هم هستن ک حیاط هاشون دیده میشه عکسشو میزارم حالا نمدونم تو تهران همچین خونه هایی هست یانه)
یک پسره از ماشین پیاده شد ماشینش ک گرون به نظر میومد پیاده شد و چند تا کارتن ورداشت و رفت تو خونشون یک نیم ساعتی گذشت ک دوباره امد تا منو دید
سهراب: سلام
بهدیس: سلام
سهراب: من همسایه جدیدتون هستم ببخشید شما اینجا شخصی به نام تاجیک نمشناسین؟
بهدیس:نه من خودمم تازه امدم
سهراب: مرسی از اشنایتون خوشبختم
بهدیس: منم همنطور
بازم رفت از تو ماشینش کارتن ورداشت و برد تو خونه
(سهراب)
بلخره بعد کلی کار کردن تلاش یک خونه بزرگی تو بهترین منطقه گرفتم
سهراب: بابی بابی(سگشه) بلاخره یک خونه بزرگ گرفتم
همه نشسته بودن
ایلین: عشقم بریم استخر
فرزین: باشه بریم بیب
پوریا: ماهم برین نگین؟
نرگس: اره بریم
دارا: پس منو نفسم هم میایم
رفتن لوازم هاشون ورداشتن و رفتن استخر خونه پایینی ک بعد یک ساعت فرزین صدام زد
فرزین: بهدیس بهدیس
بهدیس: بله اقا؟
فرزین: ابیموه درست کن بیار پایین
بهدیس:چشم
ابیموه هارو درست کردم و رفتم پایین دیدم دخترا با حوله نشستن بهشون تعارف کردم و داشتم میرفتم
ایلین: عشقم حوصله ام سر رفتی نظرت چی یکم با بهدیس بازی کنیم
فرزین: هرجور خودتون دوست دارید
ایلین: پس ما دخترا بریم لباس هامون بپوشیم بهدیس هم اینجا باشه تا ما بیام
رفتن لباس هاشون عوض کنن منم وایستادم ک امدن
ایلین: برو تو اون استخر(اونا چند تا استخر هست)
پوریا: اون استخر ابش سرده یخه یخه بعد الان هوا سرده
نرگس: پوریاااا(باداد)
پوریا: هرکاری میخواین بکنید به من چه
کیمیا: بپر تو اب سریع
دستم هامو مشت کرده بودم میخواستم مقاوت کنم ولی فعلا بهشون نیاز داشتم باید اینجا کلی چیز یاد میگرفتم و بعد میرفتم
بهدیس: چشم
پاهامو گذاشتم اول ک یخ زدم ک یک دفعه ایلین پرتم کرد تو استخر
بهدیس:دارم یخ میزنممم تروخدا ولم کنید
ایلین: باید یک ربع باشی
بهدیس: تروخدا التماستون میکنم
کیمیا: افرین همنجور التماس کن
دست بال میزدم ولی خب انگار نه انگار یک ربعی بود ک گفت بیا بیرون امدم بیرون ک نفسم بند امده بود
ایلین: حالا برو تو حیاط
بهدیس: هوا بیرون خیلی سرده تروخدا نکنید
دارا به فرزین نگاه کرد ولی خب اونا لال شده بودن و هیچی نمگفتن
کیمیا: بدو گمشو
از موهامو گرفتن
بهدیس: تروخدا تروخدااااااا هرکاری بگید میکنم فقط این کارو نکنید
در سالن وا کرد و پرتم کرد تو حیاط هوا سرد بود و مثل چیز میلرزیدم، تو حیاط نشستم و تو خودم جمع شدم و گریه میکردم دیگ خسته شده بودم تحمل این همه توهین نداشتم یک ربعی گذشت ک عادت کرده بودم ک همسایه بغل دستی با ماشین امد
(خونه اینا مثل خونه هایی تو خارج کنار هم هستن ک حیاط هاشون دیده میشه عکسشو میزارم حالا نمدونم تو تهران همچین خونه هایی هست یانه)
یک پسره از ماشین پیاده شد ماشینش ک گرون به نظر میومد پیاده شد و چند تا کارتن ورداشت و رفت تو خونشون یک نیم ساعتی گذشت ک دوباره امد تا منو دید
سهراب: سلام
بهدیس: سلام
سهراب: من همسایه جدیدتون هستم ببخشید شما اینجا شخصی به نام تاجیک نمشناسین؟
بهدیس:نه من خودمم تازه امدم
سهراب: مرسی از اشنایتون خوشبختم
بهدیس: منم همنطور
بازم رفت از تو ماشینش کارتن ورداشت و برد تو خونه
(سهراب)
بلخره بعد کلی کار کردن تلاش یک خونه بزرگی تو بهترین منطقه گرفتم
سهراب: بابی بابی(سگشه) بلاخره یک خونه بزرگ گرفتم
۷.۹k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.