پارت ۹
با چشمای اشکی تو جام نشستم چیکار می تونستم بکنم اگه اینجا میموندم شاید بازم برام بد میشد به زور از جام بلند شدم لباس پارت و تن کردم و از اتاق خارج شدم لنگ لنگان به سمت اتاق رفتم که سولی رو جلو دیدم که با نگرانی و ترس داشت نگام کردو سریع دوید طرفم و بغلم کرد با صداییی که سعی داشت بغضشو بروز نده گفت
سولی : خوبی عزیزم ؟ بیا بریم اتاق
منو با خودش برد داخل که بغضم شکست و صدای هق هقام بلند شد
بدون هیچ حرفی من و برد حموم لباسمو در آورد که خودمو جمع کردم
سولی: ا/ت من کارین ندارم عزیزم
بیخیال شدم به حرفش گوش دادم
منو تو وان نشوند کلی تو حموم باهام حرف زد
درد و دل کرد راستش چرا دروغ بگم
خیلی حرفاش آرامش بخش بود برام حولمو
دورم پیچید از حموم اومدیم بیرون
کمک کرد لباسامو بپوشم بعد از پوشیدن لباسام من و نشوند رو تخت و موهامو خشک کرد
سولی : خودم میرم و اتاقشو تمیز می کنم تو استراحت کن
ا/ت : ولی....
سولی ولی نداریم بخواب و استراحت کن
سری تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم ....
خب خب ..... پارت بعدی هم میزارم..
سولی : خوبی عزیزم ؟ بیا بریم اتاق
منو با خودش برد داخل که بغضم شکست و صدای هق هقام بلند شد
بدون هیچ حرفی من و برد حموم لباسمو در آورد که خودمو جمع کردم
سولی: ا/ت من کارین ندارم عزیزم
بیخیال شدم به حرفش گوش دادم
منو تو وان نشوند کلی تو حموم باهام حرف زد
درد و دل کرد راستش چرا دروغ بگم
خیلی حرفاش آرامش بخش بود برام حولمو
دورم پیچید از حموم اومدیم بیرون
کمک کرد لباسامو بپوشم بعد از پوشیدن لباسام من و نشوند رو تخت و موهامو خشک کرد
سولی : خودم میرم و اتاقشو تمیز می کنم تو استراحت کن
ا/ت : ولی....
سولی ولی نداریم بخواب و استراحت کن
سری تکون دادم و دیگه چیزی نگفتم ....
خب خب ..... پارت بعدی هم میزارم..
۲۷.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.