عکس جدید فیک. P12
من مین یونگی هستم
خب بزارید براتون توضیح بدم که کی هستم
من مین یونگی ملقب به شوگا رتبه ی دوم رئیس مافیای جهان هستم
بنده اکس هانا هستم ولی خب هنوز دیوونه اش هستم
شنیدم گیر یه سادیسمی افتاده و دانشگاه میره و فردا عروسیش با اون سادیسمیه هست
منو نخواست بعد یه دیوونه ی سادیسمی رو خواست؟
هه!
چقدر عجیب
اصلا بیخیالش
بنده از پاریس اومدم تا کره دنبال هانا جونم
ویو کوک
هانا بهم گفت گشنشه منم به خدمتکار گفتم براش دوبوکی با کیمچی آماده کنه
بعد از اینکه میز رو خدمتکار چید
هانا سریع اومد ولی من دریغ کردم و گفتم
کوک:کجا کجا زود تند سریع بیا روی پای د*دی خودم بهت غذا میدم
هانا:کو….
کوک:هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
هانا:اوک
کوک:حالا شد یه حرف حساب(مدل پای کوک اسلاید بعد)
بعد از غذا هانا خواست بره مشقای دانشگاهشو بنویسه که یهو صدا عربده اومد
هانا:کوک این صدای چی بود؟(ترسیده و بغض)
کوک:نه نه اشک نریز لطفا لطفا گوه خوردم لطفا هانا
هانا:باشه باشه ولی این صدا چی بود؟؟
کوک:..ه…ه…هی….هیچ…..هیچی
هانا:مطمئنی؟؟؟
کوک:اره
هانا:اوک
کوک:راستی هانا
هانا:جونم
کوک:بهت گفتم فردا عروسی من و تو عه؟؟؟
هانا:چیییییی(داد)
کوک:اروم باش الان گلوش زخم میشه(هه کسی رو نداشتیم اینجوری نازمون رو بکشه)
هانا:خب بعد مشقام میریم خرید عروسی
کوک:اوک بیب
(۲دقیقه ی بعد)
ویوکوک
رفتم دارک*وب تا ببینم برد*ه هام چطورن(حیحی)
خب بریممممم اها این دوتا زوج خوبن
زنه رو کش*تم و گوشتش رو دادم به خدمتکارای اونجا تا سوپش کنن
حالا نوبت پسرس
تن پسره یه لباس آبی کردم کردم فرستادم توی یه اتاق کاملا سفید با یه میز و صندلی وسطش
حالا دوربین هارو آماده کردم و دوتا از بادیگاردام رو کردم توی یه دوتا آدمک مشکی سفید فرستادم تو اتاق پسره
پسره توی تعجب بود که اینا چیه جلوش این دوتا ادمک کین که یه آدمکش به پسره گفت اون بوده همون زنته ولی مر*دش و پسره هیچی نگفت و با گریه از سوپه خورد چون میدونست اگه چیزی بگه کشته میشه(فقط اونایی که سعید والکور دیدن میفهمم چی تعریف کردم)
خوبه این از این
فیلمش رو پخش کردم توی فضای مجازی
ادامه دارد
خب بزارید براتون توضیح بدم که کی هستم
من مین یونگی ملقب به شوگا رتبه ی دوم رئیس مافیای جهان هستم
بنده اکس هانا هستم ولی خب هنوز دیوونه اش هستم
شنیدم گیر یه سادیسمی افتاده و دانشگاه میره و فردا عروسیش با اون سادیسمیه هست
منو نخواست بعد یه دیوونه ی سادیسمی رو خواست؟
هه!
چقدر عجیب
اصلا بیخیالش
بنده از پاریس اومدم تا کره دنبال هانا جونم
ویو کوک
هانا بهم گفت گشنشه منم به خدمتکار گفتم براش دوبوکی با کیمچی آماده کنه
بعد از اینکه میز رو خدمتکار چید
هانا سریع اومد ولی من دریغ کردم و گفتم
کوک:کجا کجا زود تند سریع بیا روی پای د*دی خودم بهت غذا میدم
هانا:کو….
کوک:هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
هانا:اوک
کوک:حالا شد یه حرف حساب(مدل پای کوک اسلاید بعد)
بعد از غذا هانا خواست بره مشقای دانشگاهشو بنویسه که یهو صدا عربده اومد
هانا:کوک این صدای چی بود؟(ترسیده و بغض)
کوک:نه نه اشک نریز لطفا لطفا گوه خوردم لطفا هانا
هانا:باشه باشه ولی این صدا چی بود؟؟
کوک:..ه…ه…هی….هیچ…..هیچی
هانا:مطمئنی؟؟؟
کوک:اره
هانا:اوک
کوک:راستی هانا
هانا:جونم
کوک:بهت گفتم فردا عروسی من و تو عه؟؟؟
هانا:چیییییی(داد)
کوک:اروم باش الان گلوش زخم میشه(هه کسی رو نداشتیم اینجوری نازمون رو بکشه)
هانا:خب بعد مشقام میریم خرید عروسی
کوک:اوک بیب
(۲دقیقه ی بعد)
ویوکوک
رفتم دارک*وب تا ببینم برد*ه هام چطورن(حیحی)
خب بریممممم اها این دوتا زوج خوبن
زنه رو کش*تم و گوشتش رو دادم به خدمتکارای اونجا تا سوپش کنن
حالا نوبت پسرس
تن پسره یه لباس آبی کردم کردم فرستادم توی یه اتاق کاملا سفید با یه میز و صندلی وسطش
حالا دوربین هارو آماده کردم و دوتا از بادیگاردام رو کردم توی یه دوتا آدمک مشکی سفید فرستادم تو اتاق پسره
پسره توی تعجب بود که اینا چیه جلوش این دوتا ادمک کین که یه آدمکش به پسره گفت اون بوده همون زنته ولی مر*دش و پسره هیچی نگفت و با گریه از سوپه خورد چون میدونست اگه چیزی بگه کشته میشه(فقط اونایی که سعید والکور دیدن میفهمم چی تعریف کردم)
خوبه این از این
فیلمش رو پخش کردم توی فضای مجازی
ادامه دارد
۷.۳k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.