ناز من 🦋✨
#ناز من 🦋✨
#پارت2
بعد از رفتن سارا نگاه بدی به ساقی انداختم که متوجه ی من شد و فوری بهونه گرفت و گفت:
-من تا دستشویی برم!!
شما نمیاید؟!
از حرکتش و دیدن قیافه ی مسخره اش ناخودآگاه خندم گرفت که رویا دستشو بلند کرد و گفت:
-چرا منم میام!!
ساقی دستشو گرفت و بلندش کرد و همونطور که باهم دیگه لاس های دخترونه میزدن به سمت دستشویی رفتن...
پوفی کشیدم و سری به نشونه ی تاسف تکون دادم که نسترن پرسید:
-راستی روشنا، چی میپوشی امشب؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+نمیدونم، اصلا نمیدونم میتونم بیام یا نه...
با تعجب گفت:
-به سارا گفتی میای که، خودت میدونی اگه نیای چقدر ناراحت میشه...
یه جمع دخترونه و دوستانه ست دیگه چرا نتونی بیای؟!
مکثی کردم و با تردید گفتم:
+میدونی که محمد چقدر حساسه...
دیشبم راجب تولد سارا بهش گفتم کلی عصبی شد و داد و بیداد کرد
نسترن قیافه ی چندشی به خودش گرفت و گفت:
- ایش ایش شل کن بابا
دوست پسرته شوهرت که نیست برات تعیین و تکلیف میکنه...
بعد مگه تو جمعمون پسر هست که نزاره؟!
نکنه بخاطر یه پسر میخوای دوستاتو نادیده بگیری؟!
+نه چیزه....
حرفم تموم نشده بود که نسترن از جاش بلند شد و دلخور گفت:
-بخدا اگه امشب نیای دیگه نه ما نه تو
برو با همون دوست پسرت...
باز اومدم چیزی بگم که منتظر نموند و با گام های بلند رفت سمت رویا و ساقی...
#پارت2
بعد از رفتن سارا نگاه بدی به ساقی انداختم که متوجه ی من شد و فوری بهونه گرفت و گفت:
-من تا دستشویی برم!!
شما نمیاید؟!
از حرکتش و دیدن قیافه ی مسخره اش ناخودآگاه خندم گرفت که رویا دستشو بلند کرد و گفت:
-چرا منم میام!!
ساقی دستشو گرفت و بلندش کرد و همونطور که باهم دیگه لاس های دخترونه میزدن به سمت دستشویی رفتن...
پوفی کشیدم و سری به نشونه ی تاسف تکون دادم که نسترن پرسید:
-راستی روشنا، چی میپوشی امشب؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
+نمیدونم، اصلا نمیدونم میتونم بیام یا نه...
با تعجب گفت:
-به سارا گفتی میای که، خودت میدونی اگه نیای چقدر ناراحت میشه...
یه جمع دخترونه و دوستانه ست دیگه چرا نتونی بیای؟!
مکثی کردم و با تردید گفتم:
+میدونی که محمد چقدر حساسه...
دیشبم راجب تولد سارا بهش گفتم کلی عصبی شد و داد و بیداد کرد
نسترن قیافه ی چندشی به خودش گرفت و گفت:
- ایش ایش شل کن بابا
دوست پسرته شوهرت که نیست برات تعیین و تکلیف میکنه...
بعد مگه تو جمعمون پسر هست که نزاره؟!
نکنه بخاطر یه پسر میخوای دوستاتو نادیده بگیری؟!
+نه چیزه....
حرفم تموم نشده بود که نسترن از جاش بلند شد و دلخور گفت:
-بخدا اگه امشب نیای دیگه نه ما نه تو
برو با همون دوست پسرت...
باز اومدم چیزی بگم که منتظر نموند و با گام های بلند رفت سمت رویا و ساقی...
۴۶۴
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.