پارت ¹
فلیکس: امروز روز اول دبیرستان منه با ذوق زیادی اومدم پایین که با چهره درهم مامانم و آبجیمو دیدم. واقعا خسته شدم هر روز این دعوای مزخرف رو میبینم. فقط بی صدا و آروم از اونجا دور شدم من هیچ دوستی ندارم چون بقیه فکر میکنن من عجیب غریبم.
رسیدم واقعا مدسه خفنی بود. وای اضطراب لعنتیم دوباره شروع شد. دستام ناخوداگاه شروع به لرزش کرد.
رفتم دفتر مدیر و اسم کلاسم رو پرسیدم کلاس d³.
جلوی در ایستادم تا دبیر اومد
_ شما لی فلیکس هستی دیگه دانش اموز جدیدمون بیا تو.
پشت سرش راه افتادم.
_ سلام بچه ها دانش آموز انتقالی جدیدمون خودتو معرفی کن عزیزم.
فلیکس: سل.سلام.. من.من لی.. فل.یکس هستم. اه این اضطراب لعنتیم همه چیو خراب کرد.
_ خب فلیکس امم.. برو ته کلاس جای پنجره بشین.
فلیکس: سری تکان دادم و رفتم سر میز شماره 15 نشستم.
1 ساعت بعد
زنگ خورد و من از کلاس خارج شدم میخواستم همه جای مدرسه رو ببینم تا خواستم از در سالن رد بشم دستی یقه لباسمو گرفت و پرتم کرد.
سونگمین: سلام تازه وارد
هیونجین: تو همیشه با ل.ل.لکنت حرف میزنی؟
فلیکس: اینو که گفت هر پنج نفرشون خندیدن. اون دوتا پسری که تا الان کنار بودن اومدن جلو و یکیشون دستمو با کفشش له کرد جوریی که احساس کردم استخوان هام شکست. آیییی! و اشکم در اومدو به هق هق افتادم.
لینو: آخی کوچولو دردت اومد.
فلیکس: چرا.. اذ.یت..م..هق.. می.میکنی..ید.. هق..مگ.ه..من.. چیکارتون.. هق.. کر.دم.. هق
هان: مگه مرد گریه میکنه.
فلیکس: همه اشون شروع به خندیدن کردن.
لیسا: بچه ها بسه مگه نمیبینین داره گ.گ.گ.گریه میکنه..
هیونجین: بعد حرف لیسا خیلی آروم رفتم جلو..
فلیکس: اون پسره که بهم گفت همیشه لکنت میزنی اومد جلو بدنم شروع به لرزش کرد..
هیونجین: لرزشت از همین الان شروع شد طفلکی.پوزخندی زدمو اون موهای بلوندشو گرفتم و کشیدمش بالا نزدیک صورتم جوری که آخ دراومد. از صورتش معلوم بود اگه همین الان یهویی بهش بگید پخ گریه اش میگیره. زنگ خورد، محکم انداختمش و انگشتمو گذاشتم جای دهنم..
فلیکس: تا زنگ خورد خیلی محکم انداختم زمینو انگشتشو به نشانه خفه خون بگیر جلو دهنش گرفت. درسته عادت دارم که اذیتم کنن ولی امروز روز اوله، روز اولم رو اینجوری کردن روزای بعدو چیکار میکنن. پاشدم رفتم تو کلاس و سر میزم نشستم و سرمو گذاشتم رو میز و آروم گریه کردم.
بچه ها شرایط نمیزارم.
رسیدم واقعا مدسه خفنی بود. وای اضطراب لعنتیم دوباره شروع شد. دستام ناخوداگاه شروع به لرزش کرد.
رفتم دفتر مدیر و اسم کلاسم رو پرسیدم کلاس d³.
جلوی در ایستادم تا دبیر اومد
_ شما لی فلیکس هستی دیگه دانش اموز جدیدمون بیا تو.
پشت سرش راه افتادم.
_ سلام بچه ها دانش آموز انتقالی جدیدمون خودتو معرفی کن عزیزم.
فلیکس: سل.سلام.. من.من لی.. فل.یکس هستم. اه این اضطراب لعنتیم همه چیو خراب کرد.
_ خب فلیکس امم.. برو ته کلاس جای پنجره بشین.
فلیکس: سری تکان دادم و رفتم سر میز شماره 15 نشستم.
1 ساعت بعد
زنگ خورد و من از کلاس خارج شدم میخواستم همه جای مدرسه رو ببینم تا خواستم از در سالن رد بشم دستی یقه لباسمو گرفت و پرتم کرد.
سونگمین: سلام تازه وارد
هیونجین: تو همیشه با ل.ل.لکنت حرف میزنی؟
فلیکس: اینو که گفت هر پنج نفرشون خندیدن. اون دوتا پسری که تا الان کنار بودن اومدن جلو و یکیشون دستمو با کفشش له کرد جوریی که احساس کردم استخوان هام شکست. آیییی! و اشکم در اومدو به هق هق افتادم.
لینو: آخی کوچولو دردت اومد.
فلیکس: چرا.. اذ.یت..م..هق.. می.میکنی..ید.. هق..مگ.ه..من.. چیکارتون.. هق.. کر.دم.. هق
هان: مگه مرد گریه میکنه.
فلیکس: همه اشون شروع به خندیدن کردن.
لیسا: بچه ها بسه مگه نمیبینین داره گ.گ.گ.گریه میکنه..
هیونجین: بعد حرف لیسا خیلی آروم رفتم جلو..
فلیکس: اون پسره که بهم گفت همیشه لکنت میزنی اومد جلو بدنم شروع به لرزش کرد..
هیونجین: لرزشت از همین الان شروع شد طفلکی.پوزخندی زدمو اون موهای بلوندشو گرفتم و کشیدمش بالا نزدیک صورتم جوری که آخ دراومد. از صورتش معلوم بود اگه همین الان یهویی بهش بگید پخ گریه اش میگیره. زنگ خورد، محکم انداختمش و انگشتمو گذاشتم جای دهنم..
فلیکس: تا زنگ خورد خیلی محکم انداختم زمینو انگشتشو به نشانه خفه خون بگیر جلو دهنش گرفت. درسته عادت دارم که اذیتم کنن ولی امروز روز اوله، روز اولم رو اینجوری کردن روزای بعدو چیکار میکنن. پاشدم رفتم تو کلاس و سر میزم نشستم و سرمو گذاشتم رو میز و آروم گریه کردم.
بچه ها شرایط نمیزارم.
۵۴۱
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.