• ࡅ߳ܭ ܝ݆ߺߊ ܝ ࡅ߳ܨ ࡅ߳ܣࡅ࡙ࡐ ࡅ߭ܭَ•
تک پارتی تهیونگ'درخواستی 'قسمت اول'
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی دلت شیرینی میخواست و....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو: +
های؛ کیم ا/ت هستم 23 سالمه... شش ماه هست که با کیم تهیونگ ازدواج کردم... منو تهیونگ از اول عاشق هم بودیم و تا ابد هم عاشق هم میمونیم.
تهیونگ ویو: _
های؛ کیم تهیونگ هستم که خودتون هم میشناسینم... من شش ماه هست که با ا/ت ازدواج کردم و تا ابد دوسش دارم و عاشقانه میپرستمش.
ـــــــــــــــــ
صبح ساعت ده:
ویو ا/ت:
با حس اینکه یکی صورتم و موهام رو نوازش میکنه از خواب بیدار شدم با صورت کیوت ته ته که توی بغلش بودم، مواجه شدم.
_های بیبیم؛ صبت بخیر خوشملم
+صبح توهم بخیر ددی:)(کیوت)
_ام ببخشید بیدارت کردم بیب
+نو ددی
که تهیونگ روم خیمه زد و یه بوسه روی لبام کاشت و بعد اومد و کنارم خوابید و منو تو بغل گرفت.... همینجوری که تو بغل تهیونگ بودم پاشدم و نشستم رو تخت. داشتم پا میشدم که برم دستشویی که یه لحظه دلم تیر کشید و نشستم رو تخت... یکم فکر کردم دیدم تاریخ پریودیم که نیست پس حتما یه دل درد ساده هست... درهمین فکرا بودم که با تکون دادن دست تهیونگ جلو صورتم از فکر پریدم.
_نفسم حالت خوبه؟
+ا..اره خوبم
_مطمئنی؟
+اهوم
_ام پاشه پس من میرم صبحونه رو حاضر کنم توهم بیا؛ پایین منتظرتم
+اوکی ددی، ولی مگه خدمتکارا نیستن؟
_بهشون گفتن امروز رو نیان
+اها؛ اوکی ددی:)
تهیونگ رفت بیرون از اتاق و پاشدم رفتم دستشویی و دست صورتمو شستم و روتین پوستیم روهم انجام دادم و اومدم اتاق... لباس های خوابم روبا لباس های راحتیم عوض کردم... موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین پیش تهیونگ.
_به به؛ بیبی من چقد ناز شده... اول صبحی این خانوم کوچولو دل مارو به ضعف انداخت
+من همیشه نازم(کیوت)
_اهوم؛ شما همیشه خانوم کوچولوی ناز ما هستی(با خنده میگه و بعد میره لبای ا/ت رو میبوسه)
صبحونمون رو خوردیم و تموم شد که تهیونگ داشت کمکم میکرد که میز رو جمع کنم... بعد اینکه جمع کردن میز تموم شد، تهیونگ رفت بالا و منم ظرفا رو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی.
همینجوری توی اشپزخونه مشغول بودم که تهیونگ دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو طرف خودش برگردوند.
_بیب من میرم کمپانی و چون روی موزیک ویدیو جدیدمون کار میکنیم شاید شب دیر بیام
+هوم؛ باشه ددی:)
_مراقب خودت باشیا؛ و هروقت خواستی از عمارت بری بیرون بزار که بادیگارد ها هم باهات بیان وگرنه یه شب سختی تو انتظارته بیب(لبخند شیطانی)
+چشم ددی مراقبم
_افرین بیبیم
که تهیونگ یه بوسه خیسی روی لبام گذاشت و منم همراهیش کردم که بعد تموم شدن بوسمون گفت
_کاری نداری؟
+نو
_ا/ت عاشقتم
+منم
_بای بیب
+بای
بعد اینکه تهیونگ رفت، یکم خوراکی از اشپزخونه برداشتم و رفتم خودمو انداختم روی مبل و خوراکی هارو گذاشتم روی میز و تلویزیون رو روشن کردم که داشت فیلم موردعلاقم رو میداد.
پرش به ساعت یک ظهر:
ویو ا/ت:
همینجوری که داشتم فیلم میدیدم، نگاهم به ساعت افتاد که ساعت یک رو نشون میداد.
+اوه؛ چقد زود گذشت
تلویزیون رو خاموش کردم و ظرف خوراکیا رو برداشتم و رفتم آشپزخونه و از یخچال یه نودل اماده برداشتم واسه نهارم...وقتی نهارم تموم شد توی اشپز خونه مشغول بودم و بعد اینکه کارام تموم شد رفتم اتاق خودم و روی تختم نشستم و توی اینستا میگشتم که دیدم ساعت دو هست... تو خونه حوصلم سررفته بود. پس پاشدم لباسام روبپوشم که برم توی پارک یکم قدم بزنم... رفتم جلوی اینه و یه ارایش لایت و کیوت کردم و بعد رفتم سراغ کمدم و یه لباس انتخاب کردم و همراه دوتا بادیگارد زدیم بیرون... رفتم پارک و یدونه بابلتی گرفتم و نشستم روی صندلی و مشغول خوردن اون بودم که یه لحظه دلم هوس شیرینی هایی که تهیونگ برام میخرید رو کرد...ولی وقتی یکم با خودم فکر کردم دیدم تهیونگ امشب دیر میاد و واسه همین ناراحت شدم... ولی یهویی یه فکری به سرم زد که نگاهی به ساعت انداختم که ساعت شش رو نشون میداد با خودم گفتم
+ام بنظرم بهتره برم خودم از اون مغازه همیشگی یکم شیرینی بخرم و ببرم کمپانی و با تهیونگ دوتایی بخوریم
پاشدم رفتم شیرینی هارو خریدم و به راننده شخصیم گفتم که بره به سمت کمپانی که وقتی رسیدم ساعت هشت بود... رفتم بالا که رسیدم به دفتر تهیونگ که منشی تا منو دید پاشد و ادای احترام کرد. علامت منشی: =
=سلام خانوم کیم خیلی خوش اومدید
+سلام خانوم جانگ، ممنونم..تهیونگ تو اتاقشه؟
ادامع در پست بعدی اپ میشع
#بی_تی_اس
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی دلت شیرینی میخواست و....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو: +
های؛ کیم ا/ت هستم 23 سالمه... شش ماه هست که با کیم تهیونگ ازدواج کردم... منو تهیونگ از اول عاشق هم بودیم و تا ابد هم عاشق هم میمونیم.
تهیونگ ویو: _
های؛ کیم تهیونگ هستم که خودتون هم میشناسینم... من شش ماه هست که با ا/ت ازدواج کردم و تا ابد دوسش دارم و عاشقانه میپرستمش.
ـــــــــــــــــ
صبح ساعت ده:
ویو ا/ت:
با حس اینکه یکی صورتم و موهام رو نوازش میکنه از خواب بیدار شدم با صورت کیوت ته ته که توی بغلش بودم، مواجه شدم.
_های بیبیم؛ صبت بخیر خوشملم
+صبح توهم بخیر ددی:)(کیوت)
_ام ببخشید بیدارت کردم بیب
+نو ددی
که تهیونگ روم خیمه زد و یه بوسه روی لبام کاشت و بعد اومد و کنارم خوابید و منو تو بغل گرفت.... همینجوری که تو بغل تهیونگ بودم پاشدم و نشستم رو تخت. داشتم پا میشدم که برم دستشویی که یه لحظه دلم تیر کشید و نشستم رو تخت... یکم فکر کردم دیدم تاریخ پریودیم که نیست پس حتما یه دل درد ساده هست... درهمین فکرا بودم که با تکون دادن دست تهیونگ جلو صورتم از فکر پریدم.
_نفسم حالت خوبه؟
+ا..اره خوبم
_مطمئنی؟
+اهوم
_ام پاشه پس من میرم صبحونه رو حاضر کنم توهم بیا؛ پایین منتظرتم
+اوکی ددی، ولی مگه خدمتکارا نیستن؟
_بهشون گفتن امروز رو نیان
+اها؛ اوکی ددی:)
تهیونگ رفت بیرون از اتاق و پاشدم رفتم دستشویی و دست صورتمو شستم و روتین پوستیم روهم انجام دادم و اومدم اتاق... لباس های خوابم روبا لباس های راحتیم عوض کردم... موهامو دم اسبی بستم و رفتم پایین پیش تهیونگ.
_به به؛ بیبی من چقد ناز شده... اول صبحی این خانوم کوچولو دل مارو به ضعف انداخت
+من همیشه نازم(کیوت)
_اهوم؛ شما همیشه خانوم کوچولوی ناز ما هستی(با خنده میگه و بعد میره لبای ا/ت رو میبوسه)
صبحونمون رو خوردیم و تموم شد که تهیونگ داشت کمکم میکرد که میز رو جمع کنم... بعد اینکه جمع کردن میز تموم شد، تهیونگ رفت بالا و منم ظرفا رو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی.
همینجوری توی اشپزخونه مشغول بودم که تهیونگ دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو طرف خودش برگردوند.
_بیب من میرم کمپانی و چون روی موزیک ویدیو جدیدمون کار میکنیم شاید شب دیر بیام
+هوم؛ باشه ددی:)
_مراقب خودت باشیا؛ و هروقت خواستی از عمارت بری بیرون بزار که بادیگارد ها هم باهات بیان وگرنه یه شب سختی تو انتظارته بیب(لبخند شیطانی)
+چشم ددی مراقبم
_افرین بیبیم
که تهیونگ یه بوسه خیسی روی لبام گذاشت و منم همراهیش کردم که بعد تموم شدن بوسمون گفت
_کاری نداری؟
+نو
_ا/ت عاشقتم
+منم
_بای بیب
+بای
بعد اینکه تهیونگ رفت، یکم خوراکی از اشپزخونه برداشتم و رفتم خودمو انداختم روی مبل و خوراکی هارو گذاشتم روی میز و تلویزیون رو روشن کردم که داشت فیلم موردعلاقم رو میداد.
پرش به ساعت یک ظهر:
ویو ا/ت:
همینجوری که داشتم فیلم میدیدم، نگاهم به ساعت افتاد که ساعت یک رو نشون میداد.
+اوه؛ چقد زود گذشت
تلویزیون رو خاموش کردم و ظرف خوراکیا رو برداشتم و رفتم آشپزخونه و از یخچال یه نودل اماده برداشتم واسه نهارم...وقتی نهارم تموم شد توی اشپز خونه مشغول بودم و بعد اینکه کارام تموم شد رفتم اتاق خودم و روی تختم نشستم و توی اینستا میگشتم که دیدم ساعت دو هست... تو خونه حوصلم سررفته بود. پس پاشدم لباسام روبپوشم که برم توی پارک یکم قدم بزنم... رفتم جلوی اینه و یه ارایش لایت و کیوت کردم و بعد رفتم سراغ کمدم و یه لباس انتخاب کردم و همراه دوتا بادیگارد زدیم بیرون... رفتم پارک و یدونه بابلتی گرفتم و نشستم روی صندلی و مشغول خوردن اون بودم که یه لحظه دلم هوس شیرینی هایی که تهیونگ برام میخرید رو کرد...ولی وقتی یکم با خودم فکر کردم دیدم تهیونگ امشب دیر میاد و واسه همین ناراحت شدم... ولی یهویی یه فکری به سرم زد که نگاهی به ساعت انداختم که ساعت شش رو نشون میداد با خودم گفتم
+ام بنظرم بهتره برم خودم از اون مغازه همیشگی یکم شیرینی بخرم و ببرم کمپانی و با تهیونگ دوتایی بخوریم
پاشدم رفتم شیرینی هارو خریدم و به راننده شخصیم گفتم که بره به سمت کمپانی که وقتی رسیدم ساعت هشت بود... رفتم بالا که رسیدم به دفتر تهیونگ که منشی تا منو دید پاشد و ادای احترام کرد. علامت منشی: =
=سلام خانوم کیم خیلی خوش اومدید
+سلام خانوم جانگ، ممنونم..تهیونگ تو اتاقشه؟
ادامع در پست بعدی اپ میشع
#بی_تی_اس
۱۴.۶k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.