𝗣𝗮𝗿𝘁¹²
𝗣𝗮𝗿𝘁¹²
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
جونگ کوک: میخوام مو به مو بشنوم، ازکِی؟ چه جوری؟رابطه تون تا چه حد بود؟ منظورت چی بود گفتی تهدیدت میکنه؟!.
ا/ت: بذار،بذار برم، امشب نمیتونم حرف بزنم.
چشماش رو روی هم گذاشت و محکم تر گفت:
جونگ کوک: حرف بزن.
ا/ت: جونگ کوک.
نفسش رو بیرون داد و تکرار کرد:
جونگ کوک: حرف بزن، همین امشب باید بفهمم.
با هق هق سنگینی نالیدم:
ا/ت: نمیتونم.....نفسم بالا نمیاد.
بی تفاوت به حالِ بدم با همون جدیت محکم گفت:
جونگ کوک: من منتظرم.
ا/ت: من....من حالم خوب نیست.
چنگم رو به گلوم گرفتم.
نفسم بالا نمیاومد و اون فکر میکرد دارم فیلم بازی میکنم.
تا از زیرِ جواب در برم.
جونگ کوک: حرف بزن.
گریه ام اوج گرفت و درد با قدرت روی تنم نشست.
حس تهوع داشتم و چشمام سیاهی میرفتن.
میدونستم به خاطر اتفاقات امشبه که کنترل فشارم از دستم خارج شده.
از دردی که توی شکمم پیچید بی اختیار رو به جلو خم شدم و نالیدم:
ا/ت: نمیتونم....
حتی قدرت نداشتم ادامه ی جمله ام رو بگم، دستام غیر ارادی روی زانو های جونگ کوک نشستن و خواستم چيزی بگم که یهو بلند شد و زیر بغلم رو گرفت و به طرف سرویس برد.
جونگ کوک: حالت تهوع داری؟!.
نمیتونستم حرف بزنم، حتی نمیتونستم سرم رو تکون بدم.
اون اما با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: زبونت نمیچرخه سرتم نمیچرخه سر تکون بدی؟!.
در سرویس رو باز کرد و فرستادم داخل.
نگاهم به اخم هاش بود که آروم تر از قبل گفت:
جونگ کوک: آب بزن صورتت زود بیا بیرون.
با چشمای تار و خیسم به در بسته ی سرویس خیره شدم.
دیگه ظرفیتی برای گريه کردن و غصه خوردن نداشتم اما اشک هام بند نمیاومدن.
زانوهام تا شدن، توانِ نگه داشتنِ تنم رو نداشتم و بی اختیار با زانوهام سقوط کردم روی زمین.
بی آبرویی که تعبیر بهتری از وضعیتِ من نداره....
بی آبرو شدم، دیگه چطوری توی صورت همونی و بقیه نگاه کنم؟
من جور دیگه ای در مورد این قضيه فکر کرده بودم.
میخواستم برگردم شهرمون، خونه بابام، حداقل اونجا پیش خانواده ام بودم، کسی که از خونِ منه و میتونه به خاطر این موضوع ازم دفاع کنن، اما حالا وسط مشکلِ به این بزرگی من چه جوری خودم رو جمع و جور کنم؟
چه جوری به بقیه بفهمونم اون نگاه خصمانه ای که همه به زن ها دارن اشتباهه.
•پارت دوازدهم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
جونگ کوک: میخوام مو به مو بشنوم، ازکِی؟ چه جوری؟رابطه تون تا چه حد بود؟ منظورت چی بود گفتی تهدیدت میکنه؟!.
ا/ت: بذار،بذار برم، امشب نمیتونم حرف بزنم.
چشماش رو روی هم گذاشت و محکم تر گفت:
جونگ کوک: حرف بزن.
ا/ت: جونگ کوک.
نفسش رو بیرون داد و تکرار کرد:
جونگ کوک: حرف بزن، همین امشب باید بفهمم.
با هق هق سنگینی نالیدم:
ا/ت: نمیتونم.....نفسم بالا نمیاد.
بی تفاوت به حالِ بدم با همون جدیت محکم گفت:
جونگ کوک: من منتظرم.
ا/ت: من....من حالم خوب نیست.
چنگم رو به گلوم گرفتم.
نفسم بالا نمیاومد و اون فکر میکرد دارم فیلم بازی میکنم.
تا از زیرِ جواب در برم.
جونگ کوک: حرف بزن.
گریه ام اوج گرفت و درد با قدرت روی تنم نشست.
حس تهوع داشتم و چشمام سیاهی میرفتن.
میدونستم به خاطر اتفاقات امشبه که کنترل فشارم از دستم خارج شده.
از دردی که توی شکمم پیچید بی اختیار رو به جلو خم شدم و نالیدم:
ا/ت: نمیتونم....
حتی قدرت نداشتم ادامه ی جمله ام رو بگم، دستام غیر ارادی روی زانو های جونگ کوک نشستن و خواستم چيزی بگم که یهو بلند شد و زیر بغلم رو گرفت و به طرف سرویس برد.
جونگ کوک: حالت تهوع داری؟!.
نمیتونستم حرف بزنم، حتی نمیتونستم سرم رو تکون بدم.
اون اما با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: زبونت نمیچرخه سرتم نمیچرخه سر تکون بدی؟!.
در سرویس رو باز کرد و فرستادم داخل.
نگاهم به اخم هاش بود که آروم تر از قبل گفت:
جونگ کوک: آب بزن صورتت زود بیا بیرون.
با چشمای تار و خیسم به در بسته ی سرویس خیره شدم.
دیگه ظرفیتی برای گريه کردن و غصه خوردن نداشتم اما اشک هام بند نمیاومدن.
زانوهام تا شدن، توانِ نگه داشتنِ تنم رو نداشتم و بی اختیار با زانوهام سقوط کردم روی زمین.
بی آبرویی که تعبیر بهتری از وضعیتِ من نداره....
بی آبرو شدم، دیگه چطوری توی صورت همونی و بقیه نگاه کنم؟
من جور دیگه ای در مورد این قضيه فکر کرده بودم.
میخواستم برگردم شهرمون، خونه بابام، حداقل اونجا پیش خانواده ام بودم، کسی که از خونِ منه و میتونه به خاطر این موضوع ازم دفاع کنن، اما حالا وسط مشکلِ به این بزرگی من چه جوری خودم رو جمع و جور کنم؟
چه جوری به بقیه بفهمونم اون نگاه خصمانه ای که همه به زن ها دارن اشتباهه.
•پارت دوازدهم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۵.۸k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.