پارت11-نفوذ
+ پیاده شو باهم بریم
¢باشه بگو کیه حالا
+دکتر روانپزشکم
¢او کی هست؟
+جئون جونگ کوک
¢همون یارو معروفهههه
+اره
¢اونچی؟
+چمیدونم
¢بگو
+ها؟
¢بهش بگو ازش خوشت اومده
+مگه دیوونم اون منو به چشم بیمار میبینه
یه دفعه گوشی ماریا زنگ خورد
¢وایسا من جواب بدم
+باشه
... تماس ماریا تموم شد....
¢سوراااا
+ها چته چرا داد میزنی
¢زود باش خونه رو تمیز کنیم دوستم میاد
+هی دوستم دوستای قدیم
¢خفه شو بدو الان میرسه
+باشه
سریع خونه رو مرتب کردیم
زینگ زینگ
¢سلام یونا جونممم
¶سلام عشقمم
+سلام خوبین؟
¶ماریا معرفی نمیکنی؟
¢چرا ... دوست قدیمیم کیم سورا... سورا ...یونا
+خوشبختم
¶همچنین عزیزم
¢خوب بچه ها بریم غذا بخوریم من گرسنمه
+بریم
¶بریم
بعد خوردن غذا و کلی حرف زدن رفتیم بخوابیم
تو اتاق که دوتا تخت دو نفره داشت
تخت هارو کنار گذاشتیم و سه نفری خوابیدیم
خیلی از این دختره یونا خوشم اومد
با ادب و مهربونه
کم کم داره حرف جونگ کوک عملی میشه و دوستام بیشتر میشن فردا میرم بهش میگم
صب ساعت9
+خب بچه ها من رفتم
¶منم باید برم
¢باشه اما بازم بیاین
+ ¶حتما
+¶¢خدافظ
رفتم پیش جونگ کوک
+سلام جونگ کوک
-سلام سورا
برو تو اتاقم من یکم دیگه میام
+باشه
رفتم تو اتاقش یک گذشت و نیومد
پاشدم یکم اتاقش رو بگردم
روی میزش چنتا عکس بود
یکیش عکس یک خانم و اقای تقریبا بزرگسال بودن که فک کنم مامان باباش باشن
و یکی دیگه هم.. اون چقد اشناس اون که
یه دفعه در باز شد
جونگ کوک ویو*
اون الان اعتمادش جلب شده فک میکنم میتونه بهم اعتماد کنه
الان بهترین موقعس که بهش بگم چقد دوسش دارم و قدر یک دنیا برام ارزش داره
حاضرم براش هرکاری بکنم و میخوام وارد زندگیم کنمش
-خب سورا نظرت چیه امروز بریم بیرون هوا ابری و بهاریه
بارون هم که نمناک میباره من یجایی رو میشناسم واسه این هوا که عالیه
+باشه بریم
رفتیم و رسیدیم
وقتی اونجا رو دید چشماش برق زد فک کنم طبیعت رو خیلی دوست داشته باشه
وقتی دیگه شدی جئون سورا هر روز میارمت اینجا
+جونگ کوک
-بله
+یک ساعته صدات میزنم
-ببخشید بریم
+باشه
وقتی رفتیم جلوتر یه دفعه چترش رو داد به من و بدو رفت جلوتر و دویید
خیلی بامزه بود
وقتی میدویید و میخندید دلم براش ضعف میرفت دیگه وقتشه بهش بگم ولی اول اون حرفاش رو بزنه بعد بهش میگم
¢باشه بگو کیه حالا
+دکتر روانپزشکم
¢او کی هست؟
+جئون جونگ کوک
¢همون یارو معروفهههه
+اره
¢اونچی؟
+چمیدونم
¢بگو
+ها؟
¢بهش بگو ازش خوشت اومده
+مگه دیوونم اون منو به چشم بیمار میبینه
یه دفعه گوشی ماریا زنگ خورد
¢وایسا من جواب بدم
+باشه
... تماس ماریا تموم شد....
¢سوراااا
+ها چته چرا داد میزنی
¢زود باش خونه رو تمیز کنیم دوستم میاد
+هی دوستم دوستای قدیم
¢خفه شو بدو الان میرسه
+باشه
سریع خونه رو مرتب کردیم
زینگ زینگ
¢سلام یونا جونممم
¶سلام عشقمم
+سلام خوبین؟
¶ماریا معرفی نمیکنی؟
¢چرا ... دوست قدیمیم کیم سورا... سورا ...یونا
+خوشبختم
¶همچنین عزیزم
¢خوب بچه ها بریم غذا بخوریم من گرسنمه
+بریم
¶بریم
بعد خوردن غذا و کلی حرف زدن رفتیم بخوابیم
تو اتاق که دوتا تخت دو نفره داشت
تخت هارو کنار گذاشتیم و سه نفری خوابیدیم
خیلی از این دختره یونا خوشم اومد
با ادب و مهربونه
کم کم داره حرف جونگ کوک عملی میشه و دوستام بیشتر میشن فردا میرم بهش میگم
صب ساعت9
+خب بچه ها من رفتم
¶منم باید برم
¢باشه اما بازم بیاین
+ ¶حتما
+¶¢خدافظ
رفتم پیش جونگ کوک
+سلام جونگ کوک
-سلام سورا
برو تو اتاقم من یکم دیگه میام
+باشه
رفتم تو اتاقش یک گذشت و نیومد
پاشدم یکم اتاقش رو بگردم
روی میزش چنتا عکس بود
یکیش عکس یک خانم و اقای تقریبا بزرگسال بودن که فک کنم مامان باباش باشن
و یکی دیگه هم.. اون چقد اشناس اون که
یه دفعه در باز شد
جونگ کوک ویو*
اون الان اعتمادش جلب شده فک میکنم میتونه بهم اعتماد کنه
الان بهترین موقعس که بهش بگم چقد دوسش دارم و قدر یک دنیا برام ارزش داره
حاضرم براش هرکاری بکنم و میخوام وارد زندگیم کنمش
-خب سورا نظرت چیه امروز بریم بیرون هوا ابری و بهاریه
بارون هم که نمناک میباره من یجایی رو میشناسم واسه این هوا که عالیه
+باشه بریم
رفتیم و رسیدیم
وقتی اونجا رو دید چشماش برق زد فک کنم طبیعت رو خیلی دوست داشته باشه
وقتی دیگه شدی جئون سورا هر روز میارمت اینجا
+جونگ کوک
-بله
+یک ساعته صدات میزنم
-ببخشید بریم
+باشه
وقتی رفتیم جلوتر یه دفعه چترش رو داد به من و بدو رفت جلوتر و دویید
خیلی بامزه بود
وقتی میدویید و میخندید دلم براش ضعف میرفت دیگه وقتشه بهش بگم ولی اول اون حرفاش رو بزنه بعد بهش میگم
۷.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.