پارت 31 فیک شرط بندی مافیا✨️❤️🌓
جیمین رفت اون مافیا به سمت یونجی هرچی سعی میکرد نمیتونست راه بره فرار کنه
یونجی: کمککککک
یونجی رو زخمی کردن از ویلچر انداختنش پایین
یهو دید اون آدما رو یکی با تفنگ زد به پستش نگا کرد ...........
جیمین: عوضی نمیتونم ولت کنم اینجا بمیری
یونجی: چرا اومدی بزار بمیرم
جیمین : اگه ناراحتی برم
یونجی: غلط،کردم بیا بلندم کن
جیمین: باید پولشو بدی 🤣🤣
یونجی: باشه🤦🏻♀️
جیمین: بیا سریع فرار کنیم تا بهوش نیومدن
یونجی: یادت رفته من نمیتونم راه برم🤦🏻♀️
جیمین: من کولت میکنم
همانطور که داشتن فرار میکردن تهیونگ از دور اونا رو دید
تهیونگ: فک کنم تَوهم زدم اخه فکر کنم یونجی رو دیدم
جیمین: یونجی چقدر سنگینی
یونجی: چی 🤣
جیمین: میبرمت دکتر اخه دستات زخم شده
یونجی: نه لطفا دوست ندارم دوباره برم بیمارستان
جیمین: نمیشه
یونجی: لطفا
جیمین: باشه
جیمین رفت داروخانه باند و ...... خرید اومد
یونجی: برای من خریدی
جیمین: نه اخه دست خودم زخم شده
یونجی: واقعا .
جیمین دست خودشو بست
یونجی: واقعا که
جیمین: بگیر بانداژ
یونجی: بدش خودم میبندم
جیمین: من برات میبندم حرف نباشه
فکر جیمین: چرا قلبم تند تند میزنه
یونجی: تموم شد
جیمین: اره
جیمین: کی میخوای به تهیونگ بگی که زنده ای
یونجی: اون قلبمو بدجور شکسته نمیخوام بفهمه بدون من زندگیش بهتره
جیمین: اگه یه روز تورو دیدی چی؟
یونجی: وانمود میکنم ندیدمش به راهم ادامه میدم یا خودمو به فراموشی میزنم
جیمین: سنگدل
یونجی: اون سنگدله یا من
جیمین : ولش .... بیا بریم خونه
رفتن خونه......
جیمین: یونجی میخوای بخوای
یونجی: اره فقط منو بزار رو تختم نمیتونم که خودم پاشم اخه.......
جیمین: میدونم
جیمین یونجی رو از رو ویلچر بغل کرد همین که داشت میزاشتش رو تخت جیمین افتاد رو یونجی
فکرجیمین: چرا قلبم تند تند میزنه
جیمین با چشمای خوشگلش هعی نگا یونجی میکرد
یونجی: نمیخوای پاشی.......
اون لحظه تهیونگ با دسته گل تو دستش وارد خونه جیمین شد.........
✨️❤️🌓
یونجی: کمککککک
یونجی رو زخمی کردن از ویلچر انداختنش پایین
یهو دید اون آدما رو یکی با تفنگ زد به پستش نگا کرد ...........
جیمین: عوضی نمیتونم ولت کنم اینجا بمیری
یونجی: چرا اومدی بزار بمیرم
جیمین : اگه ناراحتی برم
یونجی: غلط،کردم بیا بلندم کن
جیمین: باید پولشو بدی 🤣🤣
یونجی: باشه🤦🏻♀️
جیمین: بیا سریع فرار کنیم تا بهوش نیومدن
یونجی: یادت رفته من نمیتونم راه برم🤦🏻♀️
جیمین: من کولت میکنم
همانطور که داشتن فرار میکردن تهیونگ از دور اونا رو دید
تهیونگ: فک کنم تَوهم زدم اخه فکر کنم یونجی رو دیدم
جیمین: یونجی چقدر سنگینی
یونجی: چی 🤣
جیمین: میبرمت دکتر اخه دستات زخم شده
یونجی: نه لطفا دوست ندارم دوباره برم بیمارستان
جیمین: نمیشه
یونجی: لطفا
جیمین: باشه
جیمین رفت داروخانه باند و ...... خرید اومد
یونجی: برای من خریدی
جیمین: نه اخه دست خودم زخم شده
یونجی: واقعا .
جیمین دست خودشو بست
یونجی: واقعا که
جیمین: بگیر بانداژ
یونجی: بدش خودم میبندم
جیمین: من برات میبندم حرف نباشه
فکر جیمین: چرا قلبم تند تند میزنه
یونجی: تموم شد
جیمین: اره
جیمین: کی میخوای به تهیونگ بگی که زنده ای
یونجی: اون قلبمو بدجور شکسته نمیخوام بفهمه بدون من زندگیش بهتره
جیمین: اگه یه روز تورو دیدی چی؟
یونجی: وانمود میکنم ندیدمش به راهم ادامه میدم یا خودمو به فراموشی میزنم
جیمین: سنگدل
یونجی: اون سنگدله یا من
جیمین : ولش .... بیا بریم خونه
رفتن خونه......
جیمین: یونجی میخوای بخوای
یونجی: اره فقط منو بزار رو تختم نمیتونم که خودم پاشم اخه.......
جیمین: میدونم
جیمین یونجی رو از رو ویلچر بغل کرد همین که داشت میزاشتش رو تخت جیمین افتاد رو یونجی
فکرجیمین: چرا قلبم تند تند میزنه
جیمین با چشمای خوشگلش هعی نگا یونجی میکرد
یونجی: نمیخوای پاشی.......
اون لحظه تهیونگ با دسته گل تو دستش وارد خونه جیمین شد.........
✨️❤️🌓
۱۳.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.