(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.26

(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.26

ته*ویو
رفتیم داخل ویلامون خیلی لوکس بود.
با اینکه داخل جنگل بود،فقط من و ا.ت بودیم داخل ویلامون.
رفتیم کنار باخاری نشستیم،من از ا.ت پرسیدم
ته:ا.ت برم هات چاکلت درست کنم
ا.ت:بلدی درست کنی
ته:هه پس چی؟
ا.ت:باشه درست کن
بلد نبودم و میخواستم پوز بدم،رفتم تو گوگل سرچ کردم درست کردن هات چاکلت.
ا.ت*ویو
ته رفت تو اشپز خونه تا هات چاکلت واسمون درسته کنه
(۱۵ دقیقه دیگه)
خیلی دیر کرده بود خواستم برم ببینم داره چیکار میکنه.
من با اشپز خونه روبرو نشدم در اصل با یک سطل اشغال روبه رو شدم.
دیدم کل در و دیوار کثیفه و همه ی دستمال و همه ظرف ها رو زمینه.
تهیونگ خیلی کیوت و با ترس بهم نگاه میکرد گفتم
ا.ت:تهیونگ چیکار کردی
ته:ببخدا میخواستم هات چاکلت درست کنم
ا.ت:منم میدونم
ته:ببخشید
ا.ت:ایب نداره تو برو کنار باخاری بشین و من اشپز خونه رو تمیز کنم و هات چاکلت درست کنم
ته:باشه
رفتش،منم اشپز خونه رو بعد ۱۰ دقبقه تمیز کردم و الان میخوام.
هات چاکلت درست کنم
(۱۵ دقیقه بعد)
درست کردم و گذاشتم رو سینی و بردمش داخل هال پیش تهیونگ
ته:مرسی عشقم
ا.ت:خوااههش ممیککنم
ته:ببخشید ا.ت حواسم نبود
ا.ت: نبابا این چه حرفیه
هات چاکلتامون و خوردیم و تهیونگ گفت
ته:......