تک پارتی (وقتی همو دوباره بعد چند سال میبینید)
#تک_پارتی
#جیسونگ
#هان
روی نیمکت نشسته بودی و توی افکارت پرسه میزدی .
سومین بهار شروع شده بود ، سومین بهاری که تو داشتی ثانیه ها ، دقیقه ها ، ساعت ها، روز ها ، هفته ها ، ماه ها و سال ها بدون بوی تن اون میگذروندی . برای خودت هم عجیب بود که چطور تا این حد بدون اون دووم آورده بودی .
چشم هات که دیگه نای پلک زدن نداشتن رو به گلبرگ های صورتی رنگ درختان پارک دادی . چی باعث شده بود اینقدر نابود بشی ؟
چی باعث شده بود ؟
چی تا این حد بیرحم بود که شما دو تا رو از هم جدا کرده بود ؟
سرنوشت ؟ زندگی ؟ عشق ؟ نفرت ؟
چی بود ؟ چی شما دو نفر که واسه ی هم جون میدادید رو اینقدر بی رحم کرده بود.
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی افکارت رو جمع و جور کنی .
توی عالم خودت بودی که متوجه ی فردی که رو نیمکت نشست شدی .
البته حتی نگاهی هم بهش نکردی . فقط با خودت داشتی میگفتی که هر کسی هم که باشه قطعاً زندگیش بهتر از زندگی فلاکت بار تو خواهد بود .
اما با شنیدن صدایی که تک تک ثانیه های این سه سال منتظر شنیدنشون بودی با تعجب و حیرت به فردی که کنارت نشسته بود چشم دوختی
_هنوز هم به اینجا میای ؟
اشک توی چشمات جمع شده بود ، بغض داشت خفه ات میکرد . چی داشتی میدیدی
_دلم برات تنگ شده بود ......فرشته کوچولوم
دستتو روی دهنت گذاشتی و به اشکات اجازه ی آزاد شدن دادی .
مرد هم متقابلاً بغض کرده بود و چشم هاش بخاطر اشک برق میزدن
+ج....جیسونگ...هق...هق...خ...خود...خودتی؟
مرد با بغض لبخندی زد و با چشمای اشکی به تمام زندگیش یعنی دخترک رو به روش چشم دوخت
_ آره عزیزم .... خودمم
هق هقات بلند تر شده بود و خودت رو توی بغلی که ۳ سال ازش محروم شده بودی انداختی و تا جایی که توان داشتی گریه میکردی
+چ....هق..هق...چرا...ر...هق.هق ...رفتی؟
جیسونگ متقابلاً دست هاشو دورت حلقه کرده بود و آروم اشک میریخت
_متاسفم ......فرشته ی من
هر دوتون بدجور دلتنگ بودین ، میشه گفت به طوری که بلاخره بعد از ۳ سال هر دوی اونها انگار بلاخره ی هوای تنفس خودشونو پیدا کرده بودن
جیسونگ آروم فرشتشو از خودش فاصله داد و همون طور که دخترک داشت با هق هق کردن اشک میریخت ، اشکاش رو پاک کرد و دستا های دختر رو فشرد
_قول میدم ...... قسم میخورم که دیگه ترکت نمیکنم
و بعدش شروع به نوازش موهای دخترک کرد و آروم لباشو روی لب های دختر گزاشت و با تمام وجود توری که انگار بعد ۳ سال تازه تونسته بودن تشنگیشون رو رفع کنن به بوسیدن هم دیگه ادامه دادن
#جیسونگ
#هان
روی نیمکت نشسته بودی و توی افکارت پرسه میزدی .
سومین بهار شروع شده بود ، سومین بهاری که تو داشتی ثانیه ها ، دقیقه ها ، ساعت ها، روز ها ، هفته ها ، ماه ها و سال ها بدون بوی تن اون میگذروندی . برای خودت هم عجیب بود که چطور تا این حد بدون اون دووم آورده بودی .
چشم هات که دیگه نای پلک زدن نداشتن رو به گلبرگ های صورتی رنگ درختان پارک دادی . چی باعث شده بود اینقدر نابود بشی ؟
چی باعث شده بود ؟
چی تا این حد بیرحم بود که شما دو تا رو از هم جدا کرده بود ؟
سرنوشت ؟ زندگی ؟ عشق ؟ نفرت ؟
چی بود ؟ چی شما دو نفر که واسه ی هم جون میدادید رو اینقدر بی رحم کرده بود.
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی افکارت رو جمع و جور کنی .
توی عالم خودت بودی که متوجه ی فردی که رو نیمکت نشست شدی .
البته حتی نگاهی هم بهش نکردی . فقط با خودت داشتی میگفتی که هر کسی هم که باشه قطعاً زندگیش بهتر از زندگی فلاکت بار تو خواهد بود .
اما با شنیدن صدایی که تک تک ثانیه های این سه سال منتظر شنیدنشون بودی با تعجب و حیرت به فردی که کنارت نشسته بود چشم دوختی
_هنوز هم به اینجا میای ؟
اشک توی چشمات جمع شده بود ، بغض داشت خفه ات میکرد . چی داشتی میدیدی
_دلم برات تنگ شده بود ......فرشته کوچولوم
دستتو روی دهنت گذاشتی و به اشکات اجازه ی آزاد شدن دادی .
مرد هم متقابلاً بغض کرده بود و چشم هاش بخاطر اشک برق میزدن
+ج....جیسونگ...هق...هق...خ...خود...خودتی؟
مرد با بغض لبخندی زد و با چشمای اشکی به تمام زندگیش یعنی دخترک رو به روش چشم دوخت
_ آره عزیزم .... خودمم
هق هقات بلند تر شده بود و خودت رو توی بغلی که ۳ سال ازش محروم شده بودی انداختی و تا جایی که توان داشتی گریه میکردی
+چ....هق..هق...چرا...ر...هق.هق ...رفتی؟
جیسونگ متقابلاً دست هاشو دورت حلقه کرده بود و آروم اشک میریخت
_متاسفم ......فرشته ی من
هر دوتون بدجور دلتنگ بودین ، میشه گفت به طوری که بلاخره بعد از ۳ سال هر دوی اونها انگار بلاخره ی هوای تنفس خودشونو پیدا کرده بودن
جیسونگ آروم فرشتشو از خودش فاصله داد و همون طور که دخترک داشت با هق هق کردن اشک میریخت ، اشکاش رو پاک کرد و دستا های دختر رو فشرد
_قول میدم ...... قسم میخورم که دیگه ترکت نمیکنم
و بعدش شروع به نوازش موهای دخترک کرد و آروم لباشو روی لب های دختر گزاشت و با تمام وجود توری که انگار بعد ۳ سال تازه تونسته بودن تشنگیشون رو رفع کنن به بوسیدن هم دیگه ادامه دادن
۱۶.۰k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.