پارت ۱۰
پارت ۱۰
حالا ببینین چجور آدمیم تو ی شب دوتا پارت آپ میکنم واستون🙂💜
ویو مریم
رفتیم خونه شب تقریبا ساعت ۳ صبح بود هم من هم لیا از خاب بیدار شدیم کلا دیگ خابمون نبرد نشستیم حرف های چرت و پرت گفتیم و خندیدم و لبا انتخاب کردیم واس فردا یعنی خمون امروز😄 ( اسلاید اول لیا اسلاید دوم مریم) انتخاب کردیم البته لیا اون لباسس که بهش دادم خیلی بهش میومد درسته زیادی باز بود و کوتاه ولی خیلی خوب بهش میومد سینه هاش کلا معلوم بود😋😂 خودشم میدونست ولی خوب اشکال نداره بازم خوبه بهش میومد
لیا: میگم مریمم این زیاده روی نیس و بازه کلا همه جام معلومهه
مریم: زر نزن باوا خیلی هم خوشگله اره خوب سینه هات یزره معلومه لی بازم اشکال نداره😋 😂
لیا:ای منحرف گمشو ببینم خر
مریم : باش بابا نزن حالا😂 ولی جدآ بهت خیلی میاد
لیا: اوم واقعا؟
مریم:اره شک نکن😉
لیا : اوکیه پس حالا بیا بگیریم بخابیم صبح شد😐😂
مریم : عه اره😂 باش بیا بخابیم
لیا: باش
از زبان نویسنده:( خب چون این دوتا اصکول تا خوده صبح بیدار بودن و لباس انتخاب میکردن و.. اینجور چرت بازیا تا ساعت ۶ عصر خابیدن دیگ فرض کنین آدم با رفیق صمیمیش بخابه دیگ حالا حالا بیدار نمیشه😂)
ویو لیا: بیدار شدم و ی رحظه چشمم به ساعت اوفتاد دیدم ساعت دیواری زده ۶ گفتم شاید اشتباهه گوشیمو برداشتم دیدم اره ساعت ۶ هس😐 مریم رو بیدار کردم وچون قرار بود ساعت ۸ اینا بریم ی ساعت وقت داشتیم زود زود ناهار خوردیم و دوتایی باهم رفتیم حموم از بس دیر کرده بودیم 😂چون شب میخاستیم زود برگردیم خونه خلاصه حمون کردیم و لباس اینا پوشیدیم خودشم آرایشمونو غلیظ کرده بودیم خوشگل شدیم از خونه زدیم بیرون 🚶🏻♀️
داخل بار
بارمن: چی میل دارین؟
مریم: دوتا ویسکی
لیا: هی من چون تا حالا نخوردم نمیدونم چحوریه پس بهتره من نخور که دست کار خودم ندم
مریم : بیخیال بابا اومدیم خوشبگذرونیم ها مثلا بزن به سلامتی
لیا : اوکی🙂🍻
دیگه انقدر مست کرده بودیم نمیتونستیم دقیق اینور و اونور رو ببینیم خوب که ی چن نفر وارد بار شدن احساسکردم که میشناسمشون ولی محل ندادم بازم شراب رو به سر کشیدم که ی پسری اومد کنارم نشست و دستش رو دور کمرم حلقه کرد هوشیاریم دست خودم نبود اصلا
ویو کوک
امشب با پسرا گفتیم بریم که وقتی وارد بار شدیم همون دوتا دختر رو دیدم که هر دوتاشون مستن اهمنیت ندادم بهشون و رفتیم با پسرا نشستیم که دیدم ی پسرعه اومد کنار لیا باهاش حرف میزد که بهتر بگم لاس میزد😏 یهو دیدم دستش دور کمرش حلقه شد و به طرف خودش کشوند دیگ بد جور جوش آورده بودمم بلند شدم و رفتم سمتشون
کوک: هیی گمشو ببینم داری چه غلطی میکنی
پسره: هان چی میگی تو دیگ کدوم خری هستی؟ برو بزار به کارمون برسیم و...
لایک و کامنت💜
حالا ببینین چجور آدمیم تو ی شب دوتا پارت آپ میکنم واستون🙂💜
ویو مریم
رفتیم خونه شب تقریبا ساعت ۳ صبح بود هم من هم لیا از خاب بیدار شدیم کلا دیگ خابمون نبرد نشستیم حرف های چرت و پرت گفتیم و خندیدم و لبا انتخاب کردیم واس فردا یعنی خمون امروز😄 ( اسلاید اول لیا اسلاید دوم مریم) انتخاب کردیم البته لیا اون لباسس که بهش دادم خیلی بهش میومد درسته زیادی باز بود و کوتاه ولی خیلی خوب بهش میومد سینه هاش کلا معلوم بود😋😂 خودشم میدونست ولی خوب اشکال نداره بازم خوبه بهش میومد
لیا: میگم مریمم این زیاده روی نیس و بازه کلا همه جام معلومهه
مریم: زر نزن باوا خیلی هم خوشگله اره خوب سینه هات یزره معلومه لی بازم اشکال نداره😋 😂
لیا:ای منحرف گمشو ببینم خر
مریم : باش بابا نزن حالا😂 ولی جدآ بهت خیلی میاد
لیا: اوم واقعا؟
مریم:اره شک نکن😉
لیا : اوکیه پس حالا بیا بگیریم بخابیم صبح شد😐😂
مریم : عه اره😂 باش بیا بخابیم
لیا: باش
از زبان نویسنده:( خب چون این دوتا اصکول تا خوده صبح بیدار بودن و لباس انتخاب میکردن و.. اینجور چرت بازیا تا ساعت ۶ عصر خابیدن دیگ فرض کنین آدم با رفیق صمیمیش بخابه دیگ حالا حالا بیدار نمیشه😂)
ویو لیا: بیدار شدم و ی رحظه چشمم به ساعت اوفتاد دیدم ساعت دیواری زده ۶ گفتم شاید اشتباهه گوشیمو برداشتم دیدم اره ساعت ۶ هس😐 مریم رو بیدار کردم وچون قرار بود ساعت ۸ اینا بریم ی ساعت وقت داشتیم زود زود ناهار خوردیم و دوتایی باهم رفتیم حموم از بس دیر کرده بودیم 😂چون شب میخاستیم زود برگردیم خونه خلاصه حمون کردیم و لباس اینا پوشیدیم خودشم آرایشمونو غلیظ کرده بودیم خوشگل شدیم از خونه زدیم بیرون 🚶🏻♀️
داخل بار
بارمن: چی میل دارین؟
مریم: دوتا ویسکی
لیا: هی من چون تا حالا نخوردم نمیدونم چحوریه پس بهتره من نخور که دست کار خودم ندم
مریم : بیخیال بابا اومدیم خوشبگذرونیم ها مثلا بزن به سلامتی
لیا : اوکی🙂🍻
دیگه انقدر مست کرده بودیم نمیتونستیم دقیق اینور و اونور رو ببینیم خوب که ی چن نفر وارد بار شدن احساسکردم که میشناسمشون ولی محل ندادم بازم شراب رو به سر کشیدم که ی پسری اومد کنارم نشست و دستش رو دور کمرم حلقه کرد هوشیاریم دست خودم نبود اصلا
ویو کوک
امشب با پسرا گفتیم بریم که وقتی وارد بار شدیم همون دوتا دختر رو دیدم که هر دوتاشون مستن اهمنیت ندادم بهشون و رفتیم با پسرا نشستیم که دیدم ی پسرعه اومد کنار لیا باهاش حرف میزد که بهتر بگم لاس میزد😏 یهو دیدم دستش دور کمرش حلقه شد و به طرف خودش کشوند دیگ بد جور جوش آورده بودمم بلند شدم و رفتم سمتشون
کوک: هیی گمشو ببینم داری چه غلطی میکنی
پسره: هان چی میگی تو دیگ کدوم خری هستی؟ برو بزار به کارمون برسیم و...
لایک و کامنت💜
۳۰.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.